† - ⵗ SE02 - PART12 ⵗ - †

1.7K 416 1K
                                    

Music : sweetheart - Aether

-

بعد از باز شدن درِ بزرگ عمارت با مکث طولانی ماشین رو حرکت داد و کنار ساختمون بزرگش پارک کرد. چرم فرمون بین انگشتاش فشرده میشد. حتی نگاه کردن به جایی که قرار نبود خاطراتش دست از سرش بردارن، روانش رو ضعیف می‌کرد. سیگارشو روشن کرد و با کام‌های عمیق و طولانی، دود حاصل از سوختن توتون هاش رو داخل ریه‌هاش فرستاد. دستشو روی پیشونیش کشید و سعی کرد حالش رو مساعد نگه‌داره؛ هرچند کاری که می‌کرد، فایده‌ای نداشت. در ماشین رو باز کرد و سیگارو روی زمین انداخت و با شلختگی از ماشین پیاده شد.
اواسط مسیرش تا اینجا بود، که یه تکست از طرف ناپدریش گرفت. اینکه مادرش توی عمارت منتظرشه. تموم این مدت بارها درخواست دیدنش رو رد کرده بود و همون لحظه می‌خواست ماشین رو برگردونه، ولی تکست بعدی شک به دلش انداخت؛ اینکه اون مدتیه مریضه.

قدم ‌های اول و دومش آروم بودن‌، ولی باید زودتر این دفعه رو هم میگذروند. پس قدم های بلندش رو تا در ورودی عمارت بزرگ، ادامه داد. به محض رسیدنش خدمتکار جوون خونه، با لباسای مرتب و فرم سفید مشکیش درو باز کرد :"خوش اومدین ارباب جوان. مادرتون توی اتاقشون منتظرتونن." و بعد از تعظیم کوتاهش، منتظر موند تا کتش رو بگیره. چانگبین کتش رو بهش داد و بدون نگاه کردن به اطراف، سمت راه پله‌های بزرگ و طولانی وسط خونه رفت.

لوسترای بزرگی که تا نیمه‌ی طبقه‌ی اول رسیده بودن. درخشش و رنگ طلایی وسایل خونه، تابلوهای بزرگ و عتیقه روی دیوارِ راه پله‌.چانگبین از دیدن تک تکشون متنفر بود. از حس کردن درخششی که حتی با بستن چشماش پشت پلکش نقش می‌بست. از عطر و بوی مجلل اون خونه و هرچیزی که اون رو یادش می‌نداخت. راهروی طولانی رو طی کرد و در اتاق رو بعد از ضربه‌ی آرومی باز کرد.

صورت مادرش با دیدن پسرش به سمتش برگشت و لبخند عمیقی گوشه‌ی لبای باریکش رو پُر کرد. بااینکه نیمه‌ی دوم دهه پنجاه سالگیش رو میگذروند، ولی همچنان زیباییِ صورت ظریفش، حفظ شده بود.

روی تخت بزرگ وسط اتاق دراز کشیده بود و سُرم توی رگاش و حال نامساعدش نشون از بیماریش میداد.

"پسرم...اومدی؟"

صدا‌ش همون سوز و دلسوزی مادرانه رو داشت، ولی چانگبین خیلی وقت بود که نمی‌شنیدش.

به آرومی تا کنار تخت رفت و لبه‌ی تخت رو برای نشستن انتخاب کرد.
دست مادرش جلو اومد و ازش خواست تا برای گرفتن دستش جلوتر بره. چانگبین خودش رو جلو کشید و دست مادرش رو گرفت.

"بنظر بهتر میایی."

مادرش سر تکون داد :"خیلی بهترم."

"خوبه."

بلافاصله گفت.

"بعد از شش ماه اومدی، نمیخوایی مادرت رو به آغوش بگیری؟"

CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'Where stories live. Discover now