مردد قدمی به جلو برداشت و حتی زحمت خم شدن رو به خودش نداد و با نوک کفشش ضربهی آرومی به ساق پاش زد :"هی" وقتی جوابی بجز 'مم' آرومی نگرفت، نفسشو با فوت بیرون داد. اون چطور میتونست تو خیابون انقدر عمیق و راحت بخوابه؟
بعد از دوسه بار دیدنش فکـر میکرد میتونه بشناستش؛ درموردش تحقیق کرد و فهمید یه دانشجو عادیه! اون بچه پیچیده بود و چانگبین نمیدونست میتونه حلش کنه یا نه! بارها سعی کرد با حرفا، تهدیدا، کاراش و حتی مشت هـای تو رینگ بترسونتش، تا از خودش دورش کنه، ولی کاراش نتیجه عکس میداد. آدمای زیادی درحال عبور و مرور تو زندگیش نبودن، ولی حس میکرد تاریخ این یکی داره زیادی طولانی میشه. درکش نمیکرد؛ چطور حتی وقتی رفتار خوبی باهاش نداشت انقدر بهش چسبیده بود؟ چانگبین نمیدونست اون بچه چی میخواد و حتی برای پرسیدنش هم زیاد کنجکاو نبود؛ به دونستن راه حلی که میتونست حلش کنه، علاقه ای نداشت؛ ترجیح میداد فرمولا یکی به یکی و به آرومی کنار هم قرار بگیرن تا تموم اون بچه حل بشه؛ حتی بااینکه از جوابی که قرار بود بگیره میترسید."هـی" اینبار بلندتر گفت و محکمتر ضربه زد، طوریکه هیونجین نزدیک بود بیوفته؛ ولی خودشو کنترل کرد و با تکیه به کف دستش خودشو نگه داشت. "چتـه" غر زد، قبل اینکه کامل بچرخه و ببینه کی داره همچین بلایی سرش میاره.
"بـرای بیرون موندن دختر بچه هـا زیادی دیر وقته"
وقتی هیونجین سرشو بالا داد و موهای بلندش از روی صورتش به طرفی ریختن، قبل اینکه جوابی بده با گیجی نگاهی به اطراف و بعد چانگبین انداخت :"هی بیبی" با سرخوشی گفت و انهنای لبش کش اومد:" اگـه درو باز میکردی که بیرون نمیموندم" دستاشو باز کرد و کشی به بدنش داد؛ پاهاشو دراز کرد و دستاشو عقب کشید و بعد از آخ آرومی بدنشو شل کرد؛ چُرت کوچولوش حسابی بهش چسبیده بود.
و چانگبین قرار نبود بگه که خونه نبوده."خیلی گشنمه" با همون لحن گفت و سرشو به دیوار تکیه داد؛ درحالی که نگاهش روی صورت چانگبین میچرخید:" چقدر بااین لباسا جذابتر شدی" با هیجان غیر قابل درکی برای چانگبین، نگاهش روی بدنش هم چرخید و روی دکمه هـای نیمه باز پیرهنش موند.
"برو خونتون، ننه بابات نگران میشن" با اینکه افکارش مشغول بود، ولی نتونست جلوی طعنه انداختن بهش رو بگیره و بدون اهمیت به بقیهی چیزا دوباره سمت در رفت ولی قبل اینکه بتونه بره، هیونجین از پاهاش گرفت و مانع رفتنش شد :"هی هی، نمیخوایی به این بچه خیابونی امشب جا خواب بدی؟"
هیونجین تقریبا روی زمین بواسطهی نگه داشتن چانگبین دراز کشیده بود.
"چرا بدم؟"
چانگبین خونسرد جواب داد و سعي کرد جلوی دهنشو برای کثیف خطاب کردن اون پسر بگیره. اون لعنتی چیزی به اسم بهداشت فردی بلد نبود؟
"پریشب مهربون تر بودی جذاب خان"
هیون کمی خودشو جمع و جور کرد." پریشب!"
"بی خیال" سرشو تکونی داد و بلند شد درحالی که از بازو های مورد علاقش آویزون میشد و اهمیتی به قیاقهی نیمه عصبی کنارش نمیداد، با لبخند دندون نمایی روی صورتش ادامه داد :" بنظر سرحال نمیای، چرا نمیذاری سرحالت کنم؟"
YOU ARE READING
CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'
Fanfiction𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙 ⌝فصل اول: کامل شده⌞ ⌝فصل دوم : کامل شده⌞ هوانگ هیونجین جاسوس مخفی تیم اساساف، به قصد زمین زدنِ سو چانگبین، لیدر تیم رقیب، باهاش ارتباط برقرار میکنه و نترسو بودنش توی نزدیک شدن به یکی از مهره هـای اصلی سازمان، باعث میشه ه...