خون دماغش بند اومده بود، ولی هنوز هم زخم قدیمی گوشهی چشمش که دوباره باز شده بود، از درد میسوخت.. ولی الان که وقت اهمیت دادن به این چیزا نبود. پچ و پچ بینندهها روی مخش بود و صدای خندیدنهای گاه و بیگاهشون اعتماد بنفس رو به زیر صفر رسونده بود. رقیبش با پوزخند، که فقط برای اون پونصد دلار راضی شده بود این مبارزه رو انجام بده، بهش خیره مونده بود و گاهی نگاهشو روی بدن کشیده و لاغر اون پسر تابی میداد و نیشخندش هربار واضح تر میشد.چانگبین بعد از چند دقیقه به جمع تماشاگرانی که شیفتهی دیدن کتک خوردن بقیه بودن، پیوست و صندلی رو برعکس چرخوند و نزدیکترین جایی که میشد رو برای نشستن و دیدن اون مبارزه که مطمئن بود به بیست ثانیه هم نمیرسید، انتخاب کرد.
حتی از ژست غیر حرفهایش میشد حدس زد که اون پسر لاغر بجز دوسه باری که با چانگبین مبارزه کرده، توی رینگ نبوده!تنها چیزی که تو چشمای لعنتیش نمیدید ترس بود.. و رفتار مصممی که از خودش نشون میداد، شوکه کننده بود. حداقل تا الان باید از اون رینگ لعنتی بیرون میاومد و جونشو برمیداشت و فرار میکرد!
ولی زمان داشت بیرحمانه فرار میکرد و فقط سه شمارش تا شروع اون مبارزه ی مرگ آور مونده بود.
حرفای چانگبین توی مغزش پیچید: 'اون لعنتی کلی قانون داره، ولی دو تا از قانونا همهی اون قانونا رو میذاره تو جیبش و حدس بزن چی! اونا چیزی نیستن داور تایید کرده باشه، یا چیزایی شبیه بهش.. نانوشتهان!' حرفای چانگبین که توی کوچه دم گوشش زمزمه کرده بود، توی مغزش پخش میشد و این موضوع رو که شانسی نداره رو میکوبوند توی سرش! 'اولیش اینه که یا میزنی یا انقد میزننت که توی هشتاد درصد مواقع طرف میمیره و کی میتونه ثابت کنه که طرف از قصد به نقطهی حساس مغزش نزده؟ ' کش موی دور مچ دستشو برداشت و موهاشو بالا بست و آب دهنشو قورت داد.. نمیتونست منکر ترسیدنش بشه.مرد قد بلند جلوتر اومد و حتی سعی نکرد برای اون کوچولو خودشو اذیت کنه و با یه مشت به شونههاش اونو روی زمین انداخت و با لگد محکمی به پهلوهاش کاری کرد از درد به خودش بپیچه.. به سمت تماشاگرا چرخید و دستشو با لبخند کوچیکی بالا داد.
پسر جوونتر اجازه نداد شادی حریفش زیاد طول بکشه و بلند شد و از فرصتی که حواسش نبود استفاده کرد و کمرشو محکم گرفت و سعي کرد تکونش بده.. ولی اون مرد مبارز، قوی تر از اینا بود و ثانیهی بعد پسر لاغرو زمین انداخت و کلافه از گرفتن وقتش روی بدنش زانو زد و با مشتش شروع به ضربه به سرش و بعد گاردی که توسط دستاش گرفته بود، کرد. ضرباتشو محکم ادامه داد و همزمان فریاد بلندی برای طرفداراش سر داد که همزمان داد میزدن "بکشش".
پسر زیرش تقریبا گیج میزد و از درد و سوزش سرش ضعف کرده بود.. صورتش با خون و کبودیهای زیاد پر شده بود و با هر ضربه به جهت مخالف پرت میشد.
چانگبین جلو اومد و از پشت اون دیوارههای فلزی نگاه تاسف باری به اون بچه انداخت وتو صورتش که حالا تو فاصله ی کمی ازش بود، داد زد:"حداقل بیست ثانیه دووم میآوردی، تا شرطی که با بقیه بستم رو ببرم. "
با سوت داور و دخالتی که عجیب بود، اون مرد از روی بدن نیمه جون اون پسر بلند شد.. و بازی با شمارش معکوس داور و همهمهی تماشاگران از ناراضی بودن اتمام، به نفع اون مرد تموم شد.
بارون تموم شده بود، ولی جریان خون ضعیفی بهمراه آب بارون روی زمین جاری بود. 'دومین قانون اینه که حتی اگه داخل رینگ نَمیری، اون بیرون میکشنت!' درد تموم مغزشو دربرگرفته بود و ایده ای نداشت که چقدر آسیب دیده.. چشمای نیمه بازش فقط هالهای از آسمون تاریک و روشنایی کم نورافکن بالای سرشو میدید. محل مسابقه خالی شده بود؟ یا شنوایی ـشو از دست داده بود؟! حتی برای باز نگه داشتن چشماش ناتوان بود و تقریبا از اینکه بتونه زنده بمونه، ناامید شد. ولی خندید و صدای خندههاش بین اون دیوارای بتنی انعکاس پیدا کرد، مابین خندههای از سر خوشحالیش، چند تا سرفه جا خوش کرد، ولی اجازه نداد خوشحالیش به این راحتی تموم شه.
الان فقد کافی بود مواظب باشه، تا اگه حرفهای چانگبین حقیقته، بیرون این رینگ به قصد کشت نیان سراغش.
بدنشو تکیهی آرنجش کرد، تا بتونه بلند شه.. درد بهش لذت میداد، ولی تا وقتی که صورتش مهمون مشتهای چانگبین میشد، که این روزا حسابی جذبش شده بود و تنها راه نزدیک شدن بهش رو مبارزه میدونست.
بدنشو بالا کشید و به سختی جلوی افتادنش رو گرفت و تلو خوران به سمت خروجی رفت. سویشرت خیسش رو از روی زمین برداشت و دوتا پلهی کوتاه رینگ رو بسختی پايين رفت.
قبل از اینکه از در آهنیش خارج بشه، اطرافو نگاهی انداخت.. ترس وجودشو گرفته بود، ولی چاره ای جز رفتن نداشت.. کوچه آروم و بی سرو صدا بود، تا وقتیکه صدای قدم ـای شخصی رو پشت سرش حس کرد. با نهایت سرعتی که بخاطر درد و گیجی مغزش داشت، به پشت سرش برگشت، ولی فقط با یه بچه گربه کوچیک روبهرو شد: "توهم زدم!! فاک بهش!" زیر لب زمزمه کرد و به سختی خودشو به خیابون رسوند تا یک ماشین گیر بیاره..
YOU ARE READING
CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'
Fanfiction𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙 ⌝فصل اول: کامل شده⌞ ⌝فصل دوم : کامل شده⌞ هوانگ هیونجین جاسوس مخفی تیم اساساف، به قصد زمین زدنِ سو چانگبین، لیدر تیم رقیب، باهاش ارتباط برقرار میکنه و نترسو بودنش توی نزدیک شدن به یکی از مهره هـای اصلی سازمان، باعث میشه ه...