(این پارت ممکنه بجز اسمات، کلمات و توصیف حرکاتی رو داشته باشه که برای همه مناسب نیست.)
---
گارد دهنیش رو بين دندونش جا داد و دستای مشتشده توی دستکشهای بوکسش رو قبل از جلو رفتن، دو بار آروم به هم کوبید.
روشنایی روز نفسهای آخرش رو میکشید. نیمچه هوای تاریکی که حاصل آخرین تلاش خورشید برای غروب آفتاب بود، آسمون تیرهٔ شب و ستارههای بیشمارشو رو کمکم قاب میگرفت. هوای سردِ سالن سر باز، بین ریههاش میپیچید و بخار گرمی از بین لباش بیرون میداد.
هیونجین به کمک سوبین و به سختی نزدیکترین جا به رینگ رو برای ایستادن انتخاب کرد. درحالی که انگشتای سردش دورِ میلههای بلند و فلزیِ اطراف رینگ مینشست، اسمش رو چندبار بین سروصدای جمعیت صدا زد.
"چانگبین، چانگبین -"
سوبین که از پشت کاملا بدن هیونجین رو بين آغوشش گرفته بود، تا ازش دربرابر تماشاگرا محافظت کنه، دستش رو جلوی دهن هیونجین گذاشت و آروم دم گوشش زمزمه کرد:
"نه آقای هوانگ. نباید بفهمن میشناسیش. حداقل تا قبل اینکه رئیس متوجه اومدنمون شه."
هیونجین سرشو تکون داد و سوبین درحالی که نگاهش روی آدمهای اطراف میچرخید، دستش رو از جلوی دهنش برداشت.
"رئیس این اطراف، توی رینگ دشمنهای زیادی داره."
هیونجین اعتراف میکرد ترسیده، ولی به تکون دادن سرش اکتفا کرد و دوباره نگاهش رو به چانگبین داد.
چانگبین که با آخرین ضربه گوشهی لبش پاره شده بود، انگشت شستشو روی زخم تازه باز شده کشید و نگاه آرومی قبل از پوزخند روی لبش، به رنگ قرمز روی انگشتش انداخت.
"در واقع قرارداد مرگت رو امضا کردی."
طوری بلند بود که بشنوه و بعد اون حریفش نفهمید که چطور با حرکت برگردون محکمی، کمرش به زمین خورده و چندمین ضربهست که به سرش میخوره. گیجی و تاری و درد تنها چیزی بود که حس میکرد.
چانگبین آب و خون توی دهنش رو قبل از بلند شدن از روی بدنش، تف روی صورتش کرد و بعد ایستادنش همزمان شد با فریاد تماشاگرا. میلههای بلند اطراف رینگ، به خاطر تکونهای شدیدشون میلرزید و زیاد طول نکشید که نگاه آشنایی رو بین خرواری از صورتهای غریبه ببینه.
لبخند روی صورتش خط شد و فقط چند لحظه نگاه کردن بهش برای دوباره بهم ریختنِ ذهنی که در تلاطم فراموشی بود، کافی بنظر میاومد.قفل در توسط داور درشت هیکل باز شد و چانگبین به سختی با کمک بادیگارداش که حولهای روی بدن برهنهش انداختن، سمت رختکن کوچیک، که چندان شباهتی به اسمش نداشت، رفت.
هیونجین خودش رو بهش رسونده بود. درحالی که سعی داشت از بین دهها دستی که سمت چانگبین میرفتن، بدنش رو لمس کنه تا متوجهش شه. تقریبا از نتیجه گرفتن ناامید شده بود، که چانگبین قبل از ورود به اون اتاقک، از بین بادیگارداش برگشت و دنبال هیونجین گشت. چیزی طول نداد که صورت بهمریختهش رو بين جمعیت دید و بعد مچ دستش رو گرفت و از بین جمعیت بیرون کشید. کلاه سویشرتشو تا روی پیشونیش بالا داد و بعد همونطور که نگاه هیونجین گیج و منگ بنظر میاومد، دوباره دستش رو گرفت و اونو توی اتاقکش کشوند و اجازه نداد کسی واردش شه. صدای جمعیت با بستن در کم شد و الان فقط اون دو نفر بودن.
YOU ARE READING
CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'
Fanfiction𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙 ⌝فصل اول: کامل شده⌞ ⌝فصل دوم : کامل شده⌞ هوانگ هیونجین جاسوس مخفی تیم اساساف، به قصد زمین زدنِ سو چانگبین، لیدر تیم رقیب، باهاش ارتباط برقرار میکنه و نترسو بودنش توی نزدیک شدن به یکی از مهره هـای اصلی سازمان، باعث میشه ه...