سلام سلام🧍♀️یه نکتهی کوچیک قبل خوندن- خیلی زودتر از اینا باید برای کد وارنینگ میزدم! کد یه فیکشن با صحنه های باز قتل از خشونت و آزار های جسمی و چیزاییه که ممکنه بعضی هارو آزار بده. لطفا اگه فکر میکنین خون و خشونت های جسمی ممکنه اذیتتون کنه، ازش رد شین:(
‼️
نور قرمز و سبز نئونی تابلوهای خیابون، با وجود پنجره های دودی ماشین هرچندگاهی پشت پلک های بستش نقش میبست. کمکم توقف های کوتاه ماشین بخاطر ترافیک آزارش میداد و صدای پیدرپی بوق ماشین ها آستانهی تحملش رو لبریز میکرد. انگشتش روی برآمدگی کوچیک شئ کوچیک توی جیب شلوارش که تا الان حتی از خودش پنهون کرده بود، میچرخید.
یه دلیلِ هرچند ساده و کوچیک برای اینکه مطمئن باشه تموم دیشب یک توهم نبوده. باوجود اینکه چطور از وسط رینگ به صدمتر اونورتر اومده بود و تموم جزئیات و حرفارو خوب به یاد نمی آورد، ولی احساسی که اون لحظه مثل آب روی آتیش آرومش کرد رو خوب بیاد میآورد. هرچند از صبح تصمیم به انکارش داشت، ولی واقعیت مثل اون یادگاری کوچیکی که فکر بیرون انداختنش لحظه ای از ذهنش عبور نکرد، هر چند لحظه افکارش رو تصاحب میکرد:'اینکه نمیتونست مثل بقیهٔ افراد توی زندگیش، راحت از کنارش بگذره' وقتی ترافیک رو بهونهٔ مشغلهی ذهنیش کرد، بیخیال خواب کوتاهش شد:
"حتما من باید بهت بگم که از یه راه دیگه بری، تا عقلت بکشه!"
بی حوصله زمزمه کرد و مینهو برگشت سمتش :
"تنها راهش همینه!"چانگبین دوباره چشماشو باز کرد و این بار با دقت بیشتری نگاه انداخت تا مطمئن شه تو راه خونه ـشونن، ولی چیز زیادی جز اینکه بیرون شهر میرن، از مسیر دستگیرش نشد.
"کدوم گوری قراره بری!"
به آرومی پرسید.
"ریمن؛ همونطور که حدس زدی اطلاعات ناقص و اشتباه بهمون داده بود."طوریکه انگار از قبل مطمئن بود، بیاهمیت از زیر چشمش به بیرون از پنجره نگاه مینداخت. انگشتاش روی دستگیرهی در شروع به منظم ضرب گرفتن کرد.
"حتی نمیتونی از پس اینکار بربیایی!"
"بنظرم فقط یه راهه برای آروم کردنت. "
" از اونجا که امکان نداره حرف بزنه! "
"بیخیال بین! از کی تاحالا درس پس دادن کسایی که بهت خیانت کردن برات لذت بخش نیست مرد!"
مینهو گفت و درحالی که به چانگبین نگاه میکرد، دوسه بار به ارومی به فرمون ضربه زد:
"پس قانون سو چانگبین بزرگ چیشد!" جملهٔ آخرش رو با یه نیشخند تموم کرد.
"من که حسابی دلم برای گوشمالی دادنشون تنگ شده."
دوباره گفت و به مسیر که کم کم خلوتتر میشد، خیره شد.
انگشتای ضرب گرفتهٔ چانگبین روی دستگیره ماشین از حرکت ایستاد و چشمای نیمه بازش رو باز کرد و با یه پوزخند شروع به حرف زدن کرد:
" برای تنبیه کردن این خورده ریزا زیاد ذوق ندارم، اصل کاریاست که آرومم میکنه!"
YOU ARE READING
CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'
Fanfiction𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙 ⌝فصل اول: کامل شده⌞ ⌝فصل دوم : کامل شده⌞ هوانگ هیونجین جاسوس مخفی تیم اساساف، به قصد زمین زدنِ سو چانگبین، لیدر تیم رقیب، باهاش ارتباط برقرار میکنه و نترسو بودنش توی نزدیک شدن به یکی از مهره هـای اصلی سازمان، باعث میشه ه...