XXII𓍯Twenty-four

1.6K 408 472
                                    

[قسمت بیستو دو و سوم هم همزمان اپ شده، یادتون نره چکش کنید]

-

ریتم کلاسیک موسیقی، از گوشه‌ی سالنِ کازینو که توسط ویالونیست ها نواخته می‌شد، هماهنگ با رقص دختر قدبلند و زیبایی بود که موهای مشکی و بلندش تا روی خط پشتِ پیرهن قرمز رنگی که به تن داشت، می‌رسید. رقص ظریف و جنون وارش افراد زیادی رو وادار به رقص کرده بود. وسط اون همه شلوغی و صدای موسیقی افراد زیادی دور میز چوبی بزرگی که هماهنگ با دکوراسیون شیک و کلاسیک اونجا بود، جمع شده بودن و چشماشون خیره به کارت هایی بود که هر چند دقیقه یکبار روی میز کوبیده می‌شد.
طرف دیگه‌ی میز با افراد چانگبین احاطه شده بود. مینهو به بهونه راهنمایی بازی پوکر هرچنددقیقه خم میشد و کنار گوش چانگبین اطلاعاتی که از کازینو می‌گرفت رو زمزمه می‌کرد. نیشخند چانگبین برای شانسی که برای برد داشت، روی لبش محو شد وقتی صدای پسر جوونی که دورتر از میز قصد ورود به محفلشون رو داشت و الان توسط آدم های چانگبین گیر افتاده بود، توجهش رو جلب کرد.

صورت کوچیکش بین کلاه سیاهِ سویشرت گم شده بود و آشفته و عصبی بنظر میومد، ولی با همون نگاه اول تونست بشناستش!

"به رئیست بگو میخوام ببینمش."

لحنش کمی آرومتر از چند لحظه پیش که داد زد، بود.

"برگرد، اینجا کسی رئیس کسی نیست."

ورود کسی تا پایان بازی ممنوع بود، ولی اینکه اون پسر میدونست اونا آدمای چانگبینن، کمی به شک انداختتش.

نگاهشو به اطراف و حتی پشت سرش چرخوند و کمی سرشو بالا داد :
" ببین من کلی گشتم تا پیداش کنم، کار مهمی باهاش دارم." مرد قدبلند روی شونه هاش زد و هولش داد :"خیلی دلت کتک میخواد بچه؟"
کلاه سویشرتش رو بالا داد و دوباره جلو اومد و با اضطراب دوباره لب زد :"به چانگبین بگو یه نگاه بهم بندازه، اگه منو نشناخت‌ گم میشم میرم." لبشو با استرس گاز گرفت.

"بذار بیاد" مینهو جلو اومد و با حرکت سر به زیردستش فهموند که همه چی اوکیه. جلو اومد :" دستاتو بده بالا" پسر دستشو بالا داد و مینهو کل بدنش رو گشت.
"دنبالم بیا. " دنبال مردی که نمیشناخت راه افتاد و از بین جمعیتی که از میز دور میشدن، عبور کرد.

همونجا بود، با همون نگاه جدی و تندی که برای اولین‌بار دیدش. نزدیکترین صندلی کنارش خالی شده بود و اطراف میز خلوت تر از چند لحظه پیش بنظر میومد. پسری که تا اینجا آورده بودش، کنارش ایستاد و با حرکت سر بهش فهموند که بشینه. لرزش دستاش رو زیر آستین های بلندش پنهون و گلوشو با قورت دادن آب دهنش صاف کرد. استرس و آشفتگی چیزی بود که اون لحظه بیشتر از تموم روز که این تصمیم رو گرفته بود، تموم وجودشو دربرگرفت.

CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'Where stories live. Discover now