صـدای آژیر ماشین پلیس، آخرین صدایی بود که میخواست قبل از بیدار شدن توی گوشاش بپیچه. چشماشو باز کرد و خودشو درحالی که روی زمین محوطهی کوچیک ساختمان سفید و بزرگ کریس میدید، پیدا کرد.
خوشبختانه اون آژیر هیچ دخلی بهش نداشت. و همش یه آلودگی صوتی مزاحم توی محله بود.
درد به شقیقه هاش نیش میزد و تا مغزشو میسوزوند و سنگینی مغزش فرصت حرکت کردن رو براش تنگ میکرد. دستاشو روی پيشونيش کشید و عرقی که صورتش رو پوشونده بود رو پاک کرد. قوطی های آبجو کنارش با برخورد پاهاش، روی زمین قر خوردن و صدای رو مخی تحویلش دادن؛ خودشو به در رسوند و وارد خونه شد.نیم بوتهای سنگین و مشکیشو از پاهاش بیرون کشید و با بیاهمیتی به تمیزی سالن اونارو گوشهای پرت کرد. قبل از اینکه برای غر زدن بچرخه با دو نفر از اعضای خونه درحالی که دور میز تو فاصلهی چند متریش نشسته بودن، روبهرو شد. کثیفی پوست بدنشو میسوزوند و مستی از چند متریش داد میزد. موهای عرق کردشو با کش موی همیشگی دور مچ دستش بست و بدون حرفی تو بالاترین نقطه از میز کنار چان نشست.
یه قاشق گنده از برنج توی معدهاش ریخت و اجازه داد بعد چند روز صاحب یه غذای گرم بشه.
"امروز نهمه."
چان بدون مکث گفت و پوشهی توی دستشو روی میز گذاشت و مغز هیونجین شروع به کاوش کرد، تا بفهمه نهم چه روزی بود.
سونگمین دستمال مشکی نرمی رو به آرومی روی کلت مشکی رنگش میکشید و اونو جلا میداد. خشابشو کشید و صدای تیک جا خوردنش تموم حواس هیونجین رو سر جاش انداخت. قاشقو روی میز گذاشت و به صندلی تکیه داد و لبشو زیر دندوناش کشید : "خیلی نزدیک بودم چان.. ولی فاک بهش، چشمم یه چیز خیلی جذاب تر دید و پاک یادم رفت." سونگمین اسلحه رو آزاد کرد و بعد از گذاشتنش روی میز با نیش باز درحالی که به جواب رک و بدون ترس دوستش نگاه میکرد، جرئشو تحسین کرد." اون چیز جذاب الان میتونه تورو از دست من نجات بده؟ "
و با بی میلی قاشق رو توی سوپش چرخوند.
هیونجین لبشو زیر دندوناش گرفت: " باور کن اگه بود، میتونست. "
تو اون لحظه فقط عضلههای برجسته و براق بازوهای چانگبین توی مغزش پخش شد و با فکر بهش حملهی دیگهای به سردردش داد.." پرت و پلا تحویلم نده."
صورت چان خسته و ناراحت بنظر میومد و تنها چیزی که امروز نمیشد توش دید، عصبانیت و خشم همیشگیش بود.
لیـدر محافظه کار و مخفیِ تیم VHD، مردی نبود که بشه تو یک سری تحقیقات ساده و سطحی پیداش کنن. حتی از زیر سخت ترین تحقیقات جون سالم به در میبرد و نهایت تنها نشونی که ازش یافتن، اسم یه محله و بعد منطقهی مبارز ـای خیابونی بود. هیونجین قرار بود، بدون داشتن هیچ ردی از قیافش، اونـو توی رینگ یا حتی بین تماشاگران یا داورا پیدا کنه، ولی تنـها چیزی که تو اون عصر یکشنبه نصیب چشـمای تیز و تندش نشد، اون شخص بود. بزرگترین رقیب تیمشون تو گرفتن پـله ـای بالاتر سازمان! کسی که قرار بود توی ماموریت ـای بعدی پایین بکشنش و تا میتونن نقاب سر سختی ـشو از چهرش بردارن و دنبـال نقطه ضعف ـایی که احتمالا نداشت، بگردن! و هوانگ به یاد نداشت که چطور سندروم لعنتی ـیش چیزی که انقدر اهمیت داره رو ول کرده و پـای لذت مشت ـای اون مرد مونده."شانس آوردی، چون سونگمین یه عکس ازش پیدا کرده! "
چان بی اهمیت و خسته از بازیهایی که اون بچه براش اجرا میکرد، گفت و پوشهی روی میز رو باز کرد!
عکس تار و تقریبا غیر واضحی که از نیم رخ شخصی توسط دوربینهای مدار بسته گرفته شده بود؛ ولی میشد با یه نگاه به چهرهی اصلیش اونو تشخیص داد.طولی نداد که بعد چند لحظه از دیدن اون عکس، خندههای بلند هیونجین آرامش و جدیت کار اونا رو زیر سوال برد!
"واو... چه شانسی."
هیونجین پوشه رو برداشت و لبای پهنشو با زبونش خیس کرد : "میدونستم برگ برنده امو پیدا کردم. "
و بدون اینکه کنترلی روی لمس کبودی گوشهی چشماش داشته باشه، اونارو لمس کرد و فشارش داد و با دردی که گرفت، نیشخندی زد و سرشو کمی به چپ خم کرد : "یه پوینت؟ "چان انگشتای بلندشو روی میز قفل کرد و ترجیح داد اینبار پای بازی که قرار بود اون بچه اجرا کنه، بمونه: "این دفعـه میتونم تماشاگر نمایشت باشم، پس!"
--
صـدای سوت و فریاد تماشاچیان، فضای مسابقه رو متشنج تر از هروقت کرده بود و هوای خفهی تابستون با باد ـای خنک بعد از بارون حس تازگی به بدن سرحالِ پادشاه توی رینگ میداد. دستاشو بهم کوبید و فریاد بلندش روبه طرفدارایی که با صدای بلندی جیغ میزدن، سر داد و درحالی که دور رینگ رو با قدمای بلندش طی میکرد، فضا رو برای طرفدارای دختر و پسر گرم تر میکرد.
امشب یه مبارزه معمولی نداشت، حریف قَدرش از بهترینهای مبارز ـای خیابونی چین، که شهرتش به گوش عموم رسیده بود؛ کسی که مشتای کُشنده و فنای حرفه ایش حرف اولو توی این سطح میزد. چانگبین گردنشو به راست چرخوند و روی نقطه ضعفهایی که از اون به یاد داشت، تمرکز کرد. کسی نمیتونست نتیجهی نهایی رو حدس بزنه و بحث برای شرطبندی روی دو طرف، سخت بالا گرفته بود.
چانگبین به مرد جوونی که موهای بافته شدهاش زیادی چهرهی خشنشو جذابتر کرده بودن، چشم دوخت و یکی از پاهاشو عقب داد، تا برای مبارزه آماده بشه. فریاد بعدی تماشاچیان مساوی شد با شروع مسابقه و این چانگبین بود که اولین ضربهاشو به دهنش کوبید؛ ولی بدون مکث ضربهی بعدی مهمون لبای خودش شد و حالا خون، گوشهی لبش خودنمایی میکرد. چانگبین چرخید و ضربهی بعدیشو مهار کرد و با مشت محکمی که بعد از جاخالی دادن، به دهنش زد، موفق شد حریفشو به زمین بندازه. لذتش به اندازهی سه تا مشت طول کشید و حرفیش با فنی که با پاهاش روی چانگبین اجرا کرد، اونو روی زمین برگردوند و بعد ضربات اون بود که روی صورت خوش تراش چانگبین، فرود اومدن.
مشت چهارم و پنجمش آخرین ضرباتی بود که بهش بر خورد کرد. چانگبین با مهار آخرین مشتش محکم به سرش کوبید و با زانوهاش سرشو گیر انداخت و تا میتونست فشارش داد؛ خندید و خون توی دهنشو تف کناری کرد و بعد از آخرین ضربه به سرش اونو تسلیم کرد و سوت برنده شدنش دلیلی شد برای ول کردن حرفیش از بین مشتهای محکمش.
YOU ARE READING
CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'
Fanfiction𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙 ⌝فصل اول: کامل شده⌞ ⌝فصل دوم : کامل شده⌞ هوانگ هیونجین جاسوس مخفی تیم اساساف، به قصد زمین زدنِ سو چانگبین، لیدر تیم رقیب، باهاش ارتباط برقرار میکنه و نترسو بودنش توی نزدیک شدن به یکی از مهره هـای اصلی سازمان، باعث میشه ه...