حدود پنج دقیقه میشد که چانگبین روی موتور دقیقا روبهروی در فلزی محوطه، منتظر اون پسر بود و از چهار دقیقه پیش با پردهای از خون جلوی چشماش نقشه میکشید چطور اون پسر تخس رو بزنه، که به اندازه این پنج دقیقه که منتظرش گذاشته، با تموم سلولهای بدنش درد بِکشه.
چندبار سعی کرده بود اون رو بترسونه، تا دست از سر این مبارزهها برداره. ولی اون پسربچه خیلی تخستر از این حرفا بود و از هیچکدوم از حرفای چانگبین ترسی نداشت و حتی برعکس، انگار خوشش میومد.. و حالا داشت احمقانهترین فکری که به سرش نفوذ کرده بود رو اجرا میکرد. نمیتونست بذاره یک غریبه اطرافش بچرخه. این باعث میشد توجه یه عده بهش جلب شه و نهایت توی کارش اختلال ایجاد کنه. پس شاید بهتر بود از شر مزاحمتهای همیشگیش خلاص میشد. البته راهی که میخواست پیش ببره شاید با استقبالش مواجه میشد، ولی چانگبین راهی بجز امتحانش نداشت. شاید اون بچه به ظاهر قوی و نترس دیده میشد، ولی چانگبین میتونست متوجهی ترسی که توی چهرهاش از نزدیکی های بیشاز حدشون لابهلای مردمکهای چشمش میچرخید رو ببینه و میخواست از همین استفاده کنه.
آخرین فرصت رو با نگاهی آرومی به در بهش داد و وقتی بین جمعیت ندیدش، سوار موتورش شد و لحظه ی بعد صدای جیغ لاستیکهای موتورش روی آسفالت های کثیف پایین شهر، خیابون رو پُر کرد.
---
چند لحظه ای میشد که خیابون منتهی به ساختمون کریس، شاهد دویدن پسری که با گرفتن سویشرتش روی دماغش قدمهای بلند و سریعشو برمیداشت، بود. زمان کمی برای رسوندن خودش به اونجا داشت و هنوز جملهی دیشب کریس که "راس 11 باید اینجا باشی، حتی شده جنازه ات" توی مغزش اکو میشد. و هنوزم هیچ ایده ای نداشت که با چه سرعتی تونسته تو نیم ساعت تاکسی بگیره و خودشو به این طرف شهر برسونه..
جلوی در که رسید، سویشرتش رو برداشت و خوشبختانه خون دماغش بند اومده بود. اطراف دماغش رو تمیز کرد و قبل از زدن زنگ نفس عمیقی کشید.در بدون هیچ مکثی باز شد و بعد از طی کردن حیاط و باز کردن در ساختمون، قیافهی مصمم و جدی سونگمین که درحال چک کردن ساعتش بود، اولین چیزی بود که باهاش روبهرو شد:
"هنوز هم میتونم زنده موندنت رو تضمین کنم."
و بعد نگاهشو بالا داد و تقریبا شوکه از جاش پرید :
"چـه بلایی سر صورتت اومده!"
هیونجین با بی توجهی درحالی که هنوز نفسش مرتب نشده بود:
"فقط بگو کدوم اتاقن؟ "
سونگمین آب دهنشو قورت داد و با نگرانی نگاهشو روی صورت هیون که خون کنار گوشههاش خشک شده بود، چرخوند.
"اتاق یازده."
هیونجین بدون ذرهای مکث به سمت پلـهها رفت و به فریاد سونگمین "ولی بااین قیافه نمیتونم چیزی تضمین کنم." اهمیتی نداد.
YOU ARE READING
CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'
Fanfiction𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙 ⌝فصل اول: کامل شده⌞ ⌝فصل دوم : کامل شده⌞ هوانگ هیونجین جاسوس مخفی تیم اساساف، به قصد زمین زدنِ سو چانگبین، لیدر تیم رقیب، باهاش ارتباط برقرار میکنه و نترسو بودنش توی نزدیک شدن به یکی از مهره هـای اصلی سازمان، باعث میشه ه...