"گفتی اسمت چیه؟"
قطعاً لحنش تمسخرآمیز بود. بخصوص وقتی چانگبین میدونست اسمش رو خیلی هم خوب بلده. طوری که اسمش با چاقو توی مغزش که رقیبشه خراشیده شده و روانش رو بهم ریخته.کمی خندید و قرمزی خون روی دندون هـاش بیشتر از خش و کبودی روی صورتش به چشم اومد. صورتش رو برگردوند و آب و خون توی دهنش رو تف روی شن هـای کثیف ساحل کرد و دوباره با همون خندهی هیستریک به تاریکی آسمون خیره شد. درحالی که نفس کم آورده بود و با هر بازدم دیدش به سیاهی میرفت، همچنان خندهـای بلندش که کمکم باعث ترس بقیه میشد، ادامه داشت. خندهـایی که از کسی مثل سئو چانگبین بعید بود. به ماه خیره شد؛ حس مزخرفی که امشب گاهی وسط خوش گذرونی هـاش سراغش میاومد رو باهاش تقسیم میکرد.
با غروب خورشید و گذر ساعاتی از تاریکی شب، آب دریا تا نیمه هـای ساحل رسیده بود و نم و رطوبت موجود توی هوای گرم و خفهی ساحل بوسان همچنان پوست رو از عرق خیس میکرد و نفس کشیدن برای کسایی که عادت به رطوبت نداشتن، دشوارتر شده بود.
تنها نور موجود برای روشناییِ فضا چندتا نورافکن بود، که مسلما نمیتونست منطقهای به اون تاریکی و بزرگی رو بخوبی پوشش بده.صدای داد فریاد مردمی که اکثرا کلی راه برای تماشا کردن اون مبارزهی وحشتناک اومده بودن، گوش رو خراش میداد. دود غلیظ رول سوختهشدهی موادی که توی رگ ـشون حرکت میکرد و نئشگی رو توی چهرهی خیلی هـاشون فریاد میزد، فضا رو متشنجتر میکرد.
درکنارش قرص نقره* الاسدی بین همه پخش میشد و کمتر کسی توی جمع دیده میشد که مردمکِ چشماش از واکنش دوپامین توی رگاش بزرگ نشده باشه و همزمان درحال تجربه کردنِ لذت و توهم تاثیراتش روی مغز نباشن. رنگ هـا پررنگتر و واضح تر بنظر میومد و غرق شدن توی دنیایی که با آزاد شدن دوپامین بیشتری توی بدن تَوهُم چیزی که دلت تا قبل از مصرفش میخواست رو داشت، معتاد کننده بود.
غم سنگینی که روحش رو میشکافت، سنگینتر از هروقت شده بود و انگار تموم این کارا که برای گذروندن وقت و فراموش کردن انجام میداد، فایده نداشت؛ اومدن به یه مبارزه غیرقانونی که طی سه روز ادامه داشت و تا سرحد مرگ و حتی گاهی تا آخرین نفس همو میزدن. مبارزهای که لوکشین هـای دور افتاده و مختلفی داشت و آوازهی شروعش از ماه هـا قبل بین کسایی که معتاد مبارزه یا دیدن این چیزا بودن، پیچیده بود. و چانگبین تا اونروز فکرش رو نمیکرد خودش رو تو همچین مبارزه ای پیدا کنه. ولی الان از انجامش لذت میبرد؛ هرچیزی که میتونست اون رو ساعتها بیهوش کنه و زمان رو ببلعه، براش لذت بخش بود. حبس کردن خودش بین دیوار هـایی از درد، تنها راه فراری بود که برای خودش باقی گذاشته بود.
مردی که درشت هیکلتر از چانگبین بود، درحالی که بازدم های تندش بین صدای داد و فریاد هـای تماشاگران محو میشد، بطری آب بزرگی رو از دست یکی از تماشاگرها گرفت و بی توجه به جیغ بلند تماشاگر از ذوق نزدیک شدن مبارز مورد علاقش بهش، جلو رفت و محتویات داخلش رو خالی روی بدن دراز کشیدهی چانگبین روی زمین کرد. واکنش بدنش به سردی آب راضی کننده نبود؛ بخصوص وقتی بجای بلند شدن، دوباره خندید. رقیبش، اون لحظه که توی تریپ خوب* معلق بود و لذت از توهماتش رو تجربه میکرد، صدای خندیدنِ چانگبین تنها چیزی بود که نمیتونست ازش لذت ببره. با باز کردن پاهاش دو طرف بدنش، روش خیمه زد و از یقهی تیشرت مشکیش گرفت و سرشو تا یک وجبی صورتش بالا آورد :
YOU ARE READING
CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'
Fanfiction𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙 ⌝فصل اول: کامل شده⌞ ⌝فصل دوم : کامل شده⌞ هوانگ هیونجین جاسوس مخفی تیم اساساف، به قصد زمین زدنِ سو چانگبین، لیدر تیم رقیب، باهاش ارتباط برقرار میکنه و نترسو بودنش توی نزدیک شدن به یکی از مهره هـای اصلی سازمان، باعث میشه ه...