⛓️
آسمـون بـرای دومین نیمهی تابستون، زیـادی گرفتـه و دلگیر بود. ابـرای خاکستری و سیاه، آسمون آبیه چند لحظه پیش رو دربر گرفته بودن و بـاد با بیرحمی لرز به تن رهگذرای خیابون مینداخت. نور چراغ قدیمی کوچه، روشن و خاموش میشد و نور ضعیفش رو همراه با پیش زمینهی تاریک و ترسناک کوچه، به نمایش میذاشت.
موهای لَخت و مشکی پسر جوون با سرسختی به پیشونی عرق کردهاش چسبیده بودن و مچ دستاش از شدت فشاری که برای نگهداشتن کیفش استفاده میکرد، سفید شده بود.
به محض رسیدن، کیفش گوشهی سالن پرت شدن و با عجله شروع به تعویض لباساش کرد.
کفشای مخصوصش رو پوشید و لباساشو با لباسای راحتتری جایگزین کرد.موزیک ملایمی پخش شد و حالا سالن کوچیک، که دورتا دور با آیینه و نورهای طلایی و سفید تزئین شده بود، با قدم های اول و دومش جون گرفتن و نمایش 'مرگ تیدا' رو به صحنه کشیدن.
یک، دو، سه، چهار، پنج؛ فقط چند شمارش براش کافی بود، تا بتونه با موسیقی یکی بشه..لباس سفید و نازکش، که بعضی از قسمتاش با تور گلداری پوشیده شده بود، نمیتونست جلوی دید بدنش رو بگیره؛ پوست سفید و براقش زیر نور میدرخشید و تضاد سفیدیش با مشکی موهاش، زیباترین بود.. دستاش با شمارش بعدی از هم باز شد و حالا پاهاش بودن که به کمک بدنش اومدن و تا بالای سرش باز شدن؛ یک چرخش کامل کافی بود تا دوباره حس سرزندگی وجودشو تسخیر کنه و به خلسه بره ؛ حالا اون روی زمین نبود و این بدنش بود، که حرکات بعدی و بعدی رو تایین میکرد .. موهای روی پيشونيش تکون خوردن و باد همراه با انحنای کمر باریکش چرخید.. چرخش سوم و چهارمش با قدمهای بعدیش سریعتر بود و حالا پاهای باریکی که روی انگشتاش ایستاده بودن، به زیبایی خم میشد و برای حرکت بعدی دور بدنش میچرخید؛ اندام باریک و ظریفش هماهنگ با نوتهای آهنگ به رقص در میومد و بندِ انگشتای کوچیکش به زیبایی با آهنگ شکسته ميشدن و توی فضا به رقص در میومدن.
میخواست بدنشو به تست نمایش سالن اُپیک برسونه و توی صف بالرینهای اصلی، تست بده. برای اینکار تمرین زیادی نیاز داشت..زمان به سرعت گذشت و پسرک ساعتها توی خلسهای که بهش میگفت بهشت، گیر کرده بود و فقط زمانی متوجهی ناخن شکسته و قرمزی جوراب و کفشاش شد، که صدای الارام گوشیش بالاتر از صدای آهنگ پخش شد.
بدون توجه به صدای گوشی روی زمین نشست و کفشاشو به آرومی باز کرد.درد؛ تنها چیزی که متوجهش نشد، درد بود. جریان ضعیف درد توی انگشتش حرکت میکرد. از سوزش زخم شکستگی ناخنهاش هیسی کشید؛ سعي کرد بی اهمیت بند رو دوباره ببنده و به رقص ادامه بده؛ ولی بعد از نگاه کردن به ساعت، حتی فرصتی برای تمیز کردن ناخنهاش به خودش نداد، کفشاش که حالا خراب شده بودن رو دور انداخت و بعد از پوشیدن لباسای قبلیش از سالن خارج شد.
YOU ARE READING
CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'
Fanfiction𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙 ⌝فصل اول: کامل شده⌞ ⌝فصل دوم : کامل شده⌞ هوانگ هیونجین جاسوس مخفی تیم اساساف، به قصد زمین زدنِ سو چانگبین، لیدر تیم رقیب، باهاش ارتباط برقرار میکنه و نترسو بودنش توی نزدیک شدن به یکی از مهره هـای اصلی سازمان، باعث میشه ه...