"تو نمیتونی باله برقصی فلیکس، برگرد خونه!"
درحالی که بعداز آخرین چرخشش روی زمین افتاده بود و نفس های تند و داغش به پشت دستش میخورد، شنیدن اون جمله باعث شد بیخیال دردی که به پهلو هاش وارد شده بود، بشه و خودشو برای دیدنِ مربیش نیمخیز کنه.
بالرین بیتوجه به رقاصهای زیادی که با نگاهی سرشار از کلافگی بخاطر چندمین بار خراب کردنِ تمرینِ گروهی، نگاهش میکردن، مربیش که درحال نشستن روی صندلیش بود رو صدا زد."استاد، منظورتون چیه؟!"
استاد، که یک مرد در دهه سیسالگیش بود، پا روی هم انداخت و بی توجه به فلیکس به رقصنده هاش اشاره کرد تا بدون فلیکس از اول ادامه بدن.
فلیکس به دستش تکیه کرد و بلند شد و درحالی که کمی سکندری میخورد، جلو رفت. رقص چیزی نبود که درموردش بخوان باهاش شوخی کنن. این عصبیش میکرد."میشه بدونم منظورتون از این کارا چیه استاد!؟"
صداش بلند بود، طوریکه توجه بقیه رو هم به خودش جلب کرد.
"برگرد خونه! کجای حرفم باید برات نامفهوم باشه فلیکس."
استاد گفت، بااینکه از چهرهش مشخص بود بخاطر صدای بلند فلیکس که تا بحال نشنیده بود، تعجب کرده.
"نمیتونم برقصم؟ ولی من بهترین رقاصتونم! "
" بودی فلیکس، ولی مدتی ـه به جای پیشرفت داری سقوط میکنی."
" من.. "
" برای باله فقط آمادگی جسمت مهم نیست فلیکس!"
مرد از روی صندلی بلند شد و اشاره کرد تا موزیک پخش شه.
"فقط یک بار بهت فرصت میدم. برقص فلیکس."
دست به سینه ایستاد و فلیکس درحالی که از عصبانیت نفس نفس میزد و عرق تموم بدنش رو پوشونده بود، چند قدم عقب رفت. موهای فندوقی روشنش رو به هدبند سفیدی سپرده بود؛ لباس چسبی که از پشت تا خط کمرش باز بود به خوبی با شلوارک سفیدی که به زور رونهای سفیدش رو میپوشوند، ترکیب زیبایی میساخت.
به کمک گوشای تیز و هماهنگش با موزیک، همزمان وقتیکه متوجه شد وقتش رسیده، با حرکتِ نرمی پاهاش رو از هم فاصله داد و نوک انگشت شستش رو به صورت نیم دایره روی زمین کشید و بعد شروع به پرش های کوتاه و حرکاتش کرد؛ بدن نرم و باریکش به زیبایی حالت میگرفت و این هرکسی رو که تماشاگر این صحنه بود رو به حیرت مینداخت. زیباییهای فلیکس، زمانی که بدنش با موزیک یکی میشد و نرم و هماهنگ روی پنجههای پا میایستاد و همزمان چرخش های کوتاهی میزد، وصف نشدنی بود، طوریکه حتی اجزای بینقص صورتش هم به زیبایی با موزیک مچ میشد. چیزی طول نداد که پاهای باریکش توان چرخش دوباره رو نداشتن و دوباره فلیکس رو ناامید کردن و جسمشو روی زمین انداختن.
موزیک قطع شد و فلیکس که به زمین خیره بود، متوجهی استادش شد که دستش رو برای کمک به سمتش گرفته.
YOU ARE READING
CODE ⁷⁶⁰⁰ 'SKZ'
Fanfiction𝘾𝙤𝙢𝙥𝙡𝙚𝙩𝙚𝙙 ⌝فصل اول: کامل شده⌞ ⌝فصل دوم : کامل شده⌞ هوانگ هیونجین جاسوس مخفی تیم اساساف، به قصد زمین زدنِ سو چانگبین، لیدر تیم رقیب، باهاش ارتباط برقرار میکنه و نترسو بودنش توی نزدیک شدن به یکی از مهره هـای اصلی سازمان، باعث میشه ه...