جان دیوانه وار و وحشتزده رانندگی می کرد. ییبو که در صندلی جلو فرو رفته و جلویش را نمی دید کمربند را محکم گرفته بود و با ترس گفت:
جان گا!... داری کجا می ری؟
جان به خودش آمد: نمی دونم.
-: ما کجاییم؟
-: نمی دونم
-: پس با این سرعت کجا داری می ری؟
-: هر جایی غیر از اون مدرسه
-: فکر کنم من باید از مدرسه بترسم نه تو.
جان ترمز گرفت و به سمت ییبو چرخید. انگار همان چهره دوست داشتنی که چندین سال می شناخت در ابعاد کوچک در آمده بود. اصلا به تصاویر کودکی ییبو شباهت نداشت. زیادی کوچک و ظریف بود.
-: تو الان چند سالته؟
-: فکر می کنم 6
-: یعنی زمان 18 سال رفته عقب؟
-: فکر نمی کنم چون تو الان به یه پسر 12 ساله شبیه نیستی.
-: خدای من! قیافه ام... الان من چه قیافه ای هستم؟
جان آینه جلوی ماشین را به سمت صورتش گرداند و آه از نهادش بلند شد. خودش بود. اما در استایل و چهره دوران دبیرستان. لپ هایش تپل و آن خط جادویی گوشه جشمانش که چشمها را تقریبا دوبرابر نشان می داد، وجود نداشت. اما اصلا شبیه یک پسر دبیرستانی نبود. بلکه کاملا به مردی جا افتاده می مانست.
-: من با این قیافه الان چند سالمه؟
-: فکر کنم هنوز به 40 نرسیدی.
-: اوه خدای من! مگه یه مرد 30 ساله نمی تونه یه بچه 6 ساله داشته باشه؟
-: احتمالا دیر ازدواج کردی یا دیر بچه دار شدی؟
-: من نه ازدواج کردم نه بچه دار شدم.
-: مطمئنی؟
جان خاطره ای عجیب از یک مهمانی عروسی داشت. ساده و خودمانی. خوشبختانه چهره عروس زیر تور قرار داد و مجبور نبود در این مورد کهیر بزند. اما خاطره ای که قلبش را به پرواز در می آورد در سرش رژه رفت. آنهم وقتی فرشته کوچکی که بیشتر شبیه یک طالبی آبدار بود به بغلش دادند و او بی اختیار گفته بود: ییبوی بابا!
-: اوه خدایان اینوری و اونوری چه اتفاقی افتاده؟... هی! تو چرا اینقدر خونسردی؟
-: نیستم.
-: هستی.
-: فکر کنم بچه ها همینطوری باشن. تا وقتی حس امنیت می کنن نمی ترسن.
-: الان تو حس امنیت می کنی؟... من حس می کنم توسط آدم فضایی ها دزدیده شدم یا توی شکم گودزیلا دارم هضم میشم.
-: منیجرت قبل از اینکه بری روی سن بهت چی می گفت؟
-: هان؟
-: برای اینکه کنترل اعصابتو بتونی به دست بگیری و آروم باشی یه کاری می کردی... اون چی بود؟
BẠN ĐANG ĐỌC
The Spell of wish (کامل شده)
Fanfictionریل لایف: داستان طلسم آرزو از تابستان ۲۰۲۱ شروع میشه از وسط سیل ههنان چین، جایی که وانگ ییبو برای کمک به سیل زدهها رفته بود ولی به دلایل عجیبی موقع امدادرسانی مفقود و باعث اتفاقات خاصی شد در واقع دلیل این وقایع به دو سال قبل برمیگرده به اوج روزها...