Part 3- جادو

235 65 331
                                    

دوستان قبلا بهتون گفته بودم خواننده های ثابت داستان در آینده میتونن اثری از خودشون توی این فیک بببنن، جدا از نظرات، امشب میتونین اولین مورد رو شاهد باشید. خودش میفهمه کیه 😁
_______________________________________

ایبو برای اینکه از مسئول کافه دستۀ دیگری کاغذ بگیرد سرش را از روی کاغذهای زیادی که در این چند ساعت سیاه کرده بود بلند کرد اما با دیدن بشقاب غذایی که جلوی صورتش گرفته شده بود متعجب شد.

-: آآآآ

مرد جوان کافه دار که خودش را پشت ماسکش پنهان کرده بود، سینی غذا را با دستکشهای لاتکس در دستانش نگه داشته و به ایبو اشاره کرد روی میز را برای غذا خالی کند.

-: ولی من...

-: خاله گفته بود شاید سرگرم کار بشی حواست به غذا خوردنت نباشه. فکر نمی‌کردم تا این حد باشه.

وقتی ایبو برای جمع کردن کاغذهایش اقدامی نکرد، با چشمانش لبخندی زد و بشقاب اول را روی کاغذهایش گذاشت که ایبو بالافاصله کاغذهایش را از زیر بشقاب کشید.

-: اول غذا بخور

-: مثل اینکه از خاله می ترسی

-: هر نیم ساعت یک بار زنگ می زنه و حالتو می پرسه. بهم گفت شماره تلفنتو براش بفرستم.

-: خب راستش... من... کلا همه چیمو گم کردم. کیف پولم، گوشیم، مدارکم... همه چیم... اگه خاله کمکم نمی کرد...

-: پس برای همینه که اینقدر خاله نگرانته. اوکی... امشب غذا و میز رو مهمون منی. ولی فردا حتما خودت به خاله زنگ بزن و شماره ات رو بهش بده.

-: ممنونم

-: حالا غذاتو بخور... این کاغذها رو هم اینقدر سیاه نکن. چی می نویسی؟

و سرک کشید و به فرمولها و نمودارهای روی کاغذها نگاه کرد.

-: هی پسر تو از اون مخ‌هایی؟

-: مخ ها؟!

-: همونایی که هرچی بهشون می گی کنار سرشون فرمول و نمودار کشیده می شه که منطقی بودن حرف طرف رو بررسی کنن.

و بعد در حالیکه به قیافۀ ایبو می خندید گفت: خودشی... از همونایی...

و با خنده از پله ها پایین رفت. ایبو به ظرفهای غذا نگاهی انداخت. واقعاً اشتهایش را تحریک می‌کرد. اما قبل از اینکه ماسکش را پایین بکشد با خودش گفت: یعنی... جان گا غذا خورده تا الان؟

و بعد به خودش قول داد: راه برگشتو پیدا می کنم گاگا... منتظرم باش.

و در حالیکه اولین تکه را به دهان می گذاشت به کاغذهایش نگاه کرد. ایبو بیوگرافی وانگ ییبو را در آورده بود و تمام مطالبی که در اینترنت وجود داشت را با تاریخ و زمان رخداد آن بصورت یک متغیر برای یک فرمول تعریف کرده بود و حالا داشت روال زندگی‌اش را روی یک نمودار می‌کشید. در برگۀ دوم تمام حالتها و اتفاقات زندگی خودش در همان تاریخها را نوشته بود. نطقۀ عطف زندگی هر دو درست در یک روز رخ داده بود. فقط وانگ ییبو در مسابقات رقص انتخاب شده بود، او در المپیاد دانش آموزی فیزیک. تفاوتها بعد از گذر زمان چندان اهمیت نداشت. مثلاً وانگ ییبو به کره رفته بود و خودش به انگلستان و اولین اجرای ییبو با اولین اختراع ایبو همزمان بود.

The Spell of wish (کامل شده)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant