سلام دوستان
شخصیتهای جدید از این پارت وارد میشن و پاسخ به سئوالات شما هم شروع میشه. قطعا باز هم سئوالات جدیدی به ذهنتون خواهد رسید پس لطفاً هرررررر جایی هررررر سئوالی به ذهنتون رسید کامنت کنید حتی اگه ۲ خط بعدش جواب گرفتین. همه سوالات پاسخ داده میشن نگران نباشید فقط شاید توی ذهن من یه کم از دسترس دور بشن و با کامنتهای شما من میتونم رشته موضوع رو همچنان در دست داشته باشم.
۶۹۰۰ کلمه تقدیم نگاههای مهربونتونکامنت فراموش نشه
_________________________________________مارس 2001
ییبو با صدای بلند میخندید و در حیاط میدوید و آلبرتو با تفنگ آب پاش همچنان دنبالش میکرد. جان روی لبۀ پله نشسته و به بازی آزمایشی آلبرتو و پارسی نگاه میکرد.
پارسی از داخل چیزی مثل دوربین عکاسی 100 سال پیش به ییبو نگاه میکرد و آلبرتو با مایعی که ییبو فکر میکرد آب است با او بازی مینمود. مایعی که هالههای اطراف ییبو را برای تحلیل دستگاه پارسی مرئی مینمود.
بالاخره آلبرتو نفس زنان خودش را روی تخت وسط حیاط ولو کرد و گفت: من دیگه نمیتونم... بچه تو چقدر جون داری!
ییبو گرملین خندید و گفت: دیدی باختی
یکدفعه آلبرتو به سمت ییبو خیز برداشت: اصلا هم نباختم. الان میگیرمت
ییبو از هیجان و ترس، جیغ کشید و خودش را به آغوش امن جان پرتاب کرد و به خندیدن ادامه داد.
پارسی سرش را از زیر پارچۀ دوربینش بیرون آورد و به جان که خاک سر زانوی ییبو را میتکاند خیره شد و بعد نگاهش را به سمت آلبرتو چرخاند: حدست درسته!
آلبرتو مردی گندمگون و بسیار قد بلند بود که وقتی کنار پارسی برای دیدن تصویر داخل دوربین ایستاد، تناقض شدیدی را نشان میداد. آلبرتو همانطور که به تصویر نگاه میکرد با آب پاشش به روی جان و ییبو آب پاشید که صدای اعتراض جان را بلند کرد:
آیییییی! داری چیکار میکنی. سرما میخوره . همینطوری همه بدنش از عرق خیسه.
آلبرتو با خنده پارچه را کنار زد و گفت: نترس تا توی بغل توئه هیچ اتفاقی براش نمیافته.
جان ابرویش را بالا انداخت: چه ربطی داره!
ییبو روی رانهای جان چرخید و صورت جان را در میان دستانش گرفت تا توجه او را به خود جلب کند: منظورش اینه که اگه من مریض بشم تو منو خوب میکنی.
جان به شیرینی ییبو خندید و بینیاش به بینی کوچک و گرد ییبو مالید: تو اصن حق نداری مریض بشی فسقلی
آلبرتو رو به پارسی گفت: تثبیت کننده رو بده تا بهش نشون بدم.
پارسی جعبهای شبیه پرینتر را روی دوربین گذاشت و درست مانند یک چاپگر بیسیم چند لحظه بعد کاغذی از جنسی عجیب از آن بیرون آمد و آلبرتو آنرا به سمت جان گرفت. ییبو با دیدن تصویر با بهت و هیجان گفت: واااااای جان گااااااا... دی راست میگه که تو فرشته ای... ببین بال داری.

ВЫ ЧИТАЕТЕ
The Spell of wish (کامل شده)
Фанфикریل لایف: داستان طلسم آرزو از تابستان ۲۰۲۱ شروع میشه از وسط سیل ههنان چین، جایی که وانگ ییبو برای کمک به سیل زدهها رفته بود ولی به دلایل عجیبی موقع امدادرسانی مفقود و باعث اتفاقات خاصی شد در واقع دلیل این وقایع به دو سال قبل برمیگرده به اوج روزها...