جادوگر دست ییبو را از دهانش خارج کرد: اینقدر ناخونتو نخور
ییبو کلافه زانوان کوچکش را در بغل کرد و سرش را روی آنها گذاشت. جادوگر دیگر چیزی به ذهنش نمی رسید که با آن افکار پسرک را آرام کند به همین دلیل سعی کرد ذهن ییبو را به جای دیگری ببرد.
-: تو از چند سالگی شروع کردی به رقصیدن؟
ییبو فقط کمی سرش را روی زانو جابجا کرد: واسه چی؟
-: آخه می گم بچه ها از همین سن و سال 4-5 سالگی شروع می کنن به رقصیدن دیگه نه؟
-: یادم نمیاد از کی می رقصیدم. شاید از وقتی توی شکم مامانم بودم.
با یادآوری مادر، دوباره بغض کرد. با آنکه سعی داشت بغضش را فرو بخورد اما ناراحتی اش را که با اضطراب ادغام شده بود نمی توانست کنار بگذارد.
-: من وقتی نوجوون بودم خانواده ام رو بخاطر خودخواهی هام از داشتن بچه شون محروم کردم. الانم دارم دوباره خودمو از داشتن خونواده محروم می کنم.
جادوگر از دست این پدر پسر کلافه شده بود. هر چه برای آرام کردنشان می گفت، باز هم برمی گشتند به خانه اول. واقعا دلش می خواست از دستشان فرار کند. اما قلب مهربانش چنین اجازه ای به او نمی داد.
-: اونو ول کن... امممم... می دونی ما می تونیم کاری کنیم که بعضی از حیوونها بتونن به زبان آدمها حرف بزنن.
توجه ییبو جلب شد. سرش را چرخاند و با چشمان اشکی به جادوگر نگاه کرد. جادوگر شادمان از واکنش ییبو، با لبخند گفت: می خوای ببینی؟
ییبو بدون واکنش به او نگاه می کرد.
-: اممم... البته خرگوشها یه کم خنگن. ترجیح می دم روشون همچین کاری نکنم.
ییبو خال خالی را که گوشه مبل خوابیده بود نگاه کرد و با تهدید گفت: به خرگوشای من کاری نداشته باش.
-: گفتم که! خرگوشا خنگن. اما وقتی بریم خونه من، بهت نشون میدم که یه مرغابی...
حرفش را با نگاه متحیر ییبو خورد. ییبو سرش را از روی زانو بلند کرده و صاف نشسته بود و با چشمان گرد شده به او می نگریست.
-: بریم خونه تو؟!!!!
-: اااا... خب آره دیگه... منظورم اینه که...
ییبو سر چرخاند و چشمش را روی کوله پشتی که کنار مبل قرار داشت ثابت نگه داشت: اونا لباسای منه؟...
-: چیا؟... توی اون؟... خب یه کم آره...
-: تو میخوای منو ببری خونه خودت؟
-: اممم... خب فکر کنم ایده بدی نباشه. اینطوری از خطر دور میشی.
ییبو از مبل پایین آمد و به سمت کوله رفت و آنرا باز کرد وقتی همه اش را به هم ریخت با حیرتی بیشتر به سمت جادوگر برگشت و گفت: بدون جان گا؟

ESTÁS LEYENDO
The Spell of wish (کامل شده)
Fanfictionریل لایف: داستان طلسم آرزو از تابستان ۲۰۲۱ شروع میشه از وسط سیل ههنان چین، جایی که وانگ ییبو برای کمک به سیل زدهها رفته بود ولی به دلایل عجیبی موقع امدادرسانی مفقود و باعث اتفاقات خاصی شد در واقع دلیل این وقایع به دو سال قبل برمیگرده به اوج روزها...