Part 30- انسانها و جادوگران

232 51 471
                                    

یه چیزی در تجربه زندگی یه ایرانی هست اونم اینه که غروب 13 بدر حتی از غروب جمعه دلگیرتره. حالا فکر کن این علاوه بر همه چی، پایان دوران کلاسهای مجازی هم باشه.... اوخ اوخ... خیلی درد داره نه؟
من که نمی فهمم ولی احتمالا دردش عمیقه.
خلاصه که گفتم یه کم مسکن بدم بزنین بر بدن و زودتر از دوشنبه براتون آپ کنم😉
ببینین من چقدر رایتر خوبی هستم. قدر بدونین نظر بدین.🥰

______________________

فوریه 2001

چشمانش را باز کرد و نور شدید خورشید و هوای گرم چون سیلی به صورتش خورد. هنوز به تلپورت عادت نداشت. با آنکه با سنگ اوپال زیاد سفر کرده بود اما اینکه ارادۀ خودش بدون داشتن یک وسیله برای لمس شدن، ذکر کردن مقصد و دیگر مراحل تلپورت با اوپال، بخواهد در مکان سفر کند برایش قابل درک نبود. بخصوص که تفاوت بارزی با تلپورت با اوپال داشت. اوپال به دلیل شارژ با شهد اصلی جادو، محدودیتی برای طول سفر نداشت. فقط هرچه سفر طولانی‌تر بود، نیاز به زمان شارژ بیشتری داشت. اما تلپورت طبیعی، محدودیت مکانی داشت. مثلا برای سفر از چین تا قطب جنوب حداقل باید 5 دفعه در مکانهای میان راه توقف می‌کرد و هر فقط می‌توانست بار بخشی از مسیر را تلپورت کند، کمی توقف می‌کرد و دوباره به سمت مقصد بعدی حرکت می‌کرد. این را خوب فهمیده بود که همین قدرت هم در بسیاری از جادوگران به راحتی در دسترس نیست. و اکثر جادوگران برای سفرهای بین قاره‌ای درست مثل انسانها از وسایل حمل و نقلی انسانی استفاده می‌کنند زیرا تلپورت جادوی روزانۀ آنها را به شدت کاهش می‌داد و برای امور دیگر زندگی جادوگرانه کم انرژی می‌شدند.

این سومین تلپورتش بود و به مقصد رسیده بود. اما مقصدش درست وسط یک بیابان برهوت بود. تا چشم کار می‌کرد رمل‌های شنی و در دوردستها کلوتهای عجیب و حیرت انگیز دیده می‌شد.

باور کردنی نبود که کسی در این مکان بی‌آب و علف زندگی کند اما وقتی سر چرخاند دیوار خانه‌ای کاه گلی را درست وسط همان کویر بی‌انتها یافت

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

باور کردنی نبود که کسی در این مکان بی‌آب و علف زندگی کند اما وقتی سر چرخاند دیوار خانه‌ای کاه گلی را درست وسط همان کویر بی‌انتها یافت. یک کامیونت پر از کیسه‌های بزرگ هم جلوی آن قرار داشت. در حیاط آن خانۀ کاه‌گلی نیمه باز بود و فضای حیاط کمابیش دیده می‌شد. اما پیش از آنکه به سمتش برود در با خشونت باز شد و مردی میانسال و حدوداً 45 ساله با موهای جوگندمی فریاد کشان گفت: مگه نگفتم اینجا پیداتون نشـ....

The Spell of wish (کامل شده)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin