نمی دونم چرا ریدرها میان توی داستان، یه هو مشغله هاشون زیاد میشه و کمتر می شه دیدشون.😰 در صورتیکه قرار بود باشن که دورهم بیشتر خوش بگذرونیم.😭 اینم از شانس منه
این پارت یکی رو دارم میارم توی داستان که خودش هم خبر نداره و الان اینقدر سرش شلوغه که احتمالا یکی دو پارت دیگه می فهمه چی شده و چی نشده. 🤭خلاصه که منتظرم صدای جیغشو از توی کامنتها بعداً ببینم.😜
از اینهمه خباثتم لذت می برم... شما چطور؟😈
----------------------------------------------
مارس 2001
جان: خب اینطوری که نمیشه!
پارسی دیگ جوشان را از روی شعله برداشت و گفت: خیلی هم خوب میشه.
-: ببین! دوست من... همونی که مالک ریشۀ جادوی منه... اون روی سریالها و فیلمها سرمایه گذاری میکرد. من میتونم بهت بگم چه فیلم و سریالی مشهور میشه تو روی عمر طرفدارهاش سرمایه گذاری کنی و رسید لذت براشون صادر کنی تا پول جادویی گیرت بیاد...
پارسی حرف جان را برید و گفت: من همین الانم به اندازۀ کافی ثروت دارم. نیازی به این نیست که تو بخوای با این کارها ثروت منو بالا ببری. پول از نوع جادویی و غیر جادوییش فقط واسه اینه که روزگار بگذرونی. روزگار منم داره شکر خدا خوب میگذره. بقیهاش اتلاف انرژیه.
-: اما...
پارسی ملاقۀ چوبیاش را به سمت جان گرفت: ببین پسر خوشگل! من برای شنهای این بیابون هم که به کمک احتیاج دارن کار میکنم چه برسه به تو و اون فسقلی که واقعاً شرایط عجیب و غریبی دارین...
-: آخه من راحت نیستم که تو بدون هیچ هزینهای اینطوری داری وقتتو برامون میذاری.
کمی رازیانه و برگ بو را به دیگ اضافه کرد و گفت: ولی من راحتم. حالا برو از توی حیاط یه گلدون نعنا بیار که ناهارمون رو...
صدایی که از بیابان بلند شده بود، توجه جان و پارسی را به خود جلب کرد. صدای حرکت سریع یک جیپ بود که همراه با صدای جیغ دختری در کویر عظیم میپیچید. پارسی اخمی به ابرو آورد و زیر لب گفت: وروجک شیطون! فقط تو رو کم داشتم...
و از اتاق بیرون رفت و در حالیکه به سمت در حیاط میرفت با دیدن ییبو که دوباره در حوض خودش را خیس کرده و برای ماهیها قصه تعریف میکرد، اخمش به لبخند تبدیل شد.
-: سلااااااااام من اومدم
پارسی دست به سینه در برابر آفتاب تند اخم کرده به دختری که با هیجان از جیپ پایین میپرید نگاه میکرد: یه جوری میگی من اومدم که انگار دعوتنامه برات فرستاده بودم.
دختر نوجوان با خوشخیالی جلو آمد و در حالیکه سعی میکرد چمدان سنگینش را از پشت جیپ بیرون بکشد گفت: جواب سلام واجبه ها... قبلاً مهربونتر بودی... یه دستی نمیرسونی به این دختر بیپناه و تنها وسط بر بیابون؟
![](https://img.wattpad.com/cover/280586113-288-k538857.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
The Spell of wish (کامل شده)
Fanficریل لایف: داستان طلسم آرزو از تابستان ۲۰۲۱ شروع میشه از وسط سیل ههنان چین، جایی که وانگ ییبو برای کمک به سیل زدهها رفته بود ولی به دلایل عجیبی موقع امدادرسانی مفقود و باعث اتفاقات خاصی شد در واقع دلیل این وقایع به دو سال قبل برمیگرده به اوج روزها...