Part 33- جهان سوم

341 46 714
                                    

نمی دونم چرا ریدرها میان توی داستان، یه هو مشغله هاشون زیاد میشه و کمتر می شه دیدشون.😰 در صورتیکه قرار بود باشن که دورهم بیشتر خوش بگذرونیم.😭 اینم از شانس منه

این پارت یکی رو دارم میارم توی داستان که خودش هم خبر نداره و الان اینقدر سرش شلوغه که احتمالا یکی دو پارت دیگه می فهمه چی شده و چی نشده. 🤭خلاصه که منتظرم صدای جیغشو از توی کامنتها بعداً ببینم.😜

از اینهمه خباثتم لذت می برم... شما چطور؟😈

----------------------------------------------

مارس 2001

جان: خب اینطوری که نمی‌شه!

پارسی دیگ جوشان را از روی شعله برداشت و گفت: خیلی هم خوب می‌شه.

-: ببین! دوست من... همونی که مالک ریشۀ جادوی منه... اون روی سریالها و فیلمها سرمایه گذاری می‌کرد. من می‌تونم بهت بگم چه فیلم و سریالی مشهور می‌شه تو روی عمر طرفدارهاش سرمایه گذاری کنی و رسید لذت براشون صادر کنی تا پول جادویی گیرت بیاد...

پارسی حرف جان را برید و گفت: من همین الانم به اندازۀ کافی ثروت دارم. نیازی به این نیست که تو بخوای با این کارها ثروت منو بالا ببری. پول از نوع جادویی و غیر جادوییش فقط واسه اینه که روزگار بگذرونی. روزگار منم داره شکر خدا خوب می‌گذره. بقیه‌اش اتلاف انرژیه.

-: اما...

پارسی ملاقۀ چوبی‌اش را به سمت جان گرفت: ببین پسر خوشگل! من برای شنهای این بیابون هم که به کمک احتیاج دارن کار می‌کنم چه برسه به تو و اون فسقلی که واقعاً شرایط عجیب و غریبی دارین...

-: آخه من راحت نیستم که تو بدون هیچ هزینه‌ای‌ اینطوری داری وقتتو برامون می‌ذاری.

کمی رازیانه و برگ بو را به دیگ اضافه کرد و گفت: ولی من راحتم. حالا برو از توی حیاط یه گلدون نعنا بیار که ناهارمون رو...

صدایی که از بیابان بلند شده بود، توجه جان و پارسی را به خود جلب کرد. صدای حرکت سریع یک جیپ بود که همراه با صدای جیغ دختری در کویر عظیم می‌پیچید. پارسی اخمی به ابرو آورد و زیر لب گفت: وروجک شیطون! فقط تو رو کم داشتم...

و از اتاق بیرون رفت و در حالیکه به سمت در حیاط می‌رفت با دیدن ییبو که دوباره در حوض خودش را خیس کرده و برای ماهی‌ها قصه تعریف می‌کرد، اخمش به لبخند تبدیل شد.

-: سلااااااااام من اومدم

پارسی دست به سینه در برابر آفتاب تند اخم کرده به دختری که با هیجان از جیپ پایین می‌پرید نگاه می‌کرد: یه جوری می‌گی من اومدم که انگار دعوتنامه برات فرستاده بودم.

دختر نوجوان با خوشخیالی جلو آمد و در حالیکه سعی می‌کرد چمدان سنگینش را از پشت جیپ بیرون بکشد گفت: جواب سلام واجبه ها... قبلاً مهربونتر بودی... یه دستی نمی‌رسونی به این دختر بی‌پناه و تنها وسط بر بیابون؟

The Spell of wish (کامل شده)Onde histórias criam vida. Descubra agora