همه پدر و مادرها برای کودکانشان دست زدند تا کودکانشان را بابت اجرای خیره کننده نمایش موزیکالشان تشویق کنند. هر بچه با هیجان به سمت مادر و پدرش می دوید. البته به جز بچه ای که نقش تخم مرغ را داشت چون جان قبل از اجرا کاری کرده بود که فاق لباس بچه بشکل بد منظره ای پاره شود.
چه کسی باور می کرد یک تخم مرغ آوازخوان در نمایش وجود داشته باشد اما درخت بی نوا همانطور آن گوشه ایستاده باشد. تخم مرغ باید تاوانش را پس می داد و حالا که نمی توانست در ماهیتابه سرخ شود، فاق شلوارش که می توانست بصورت خیلی اتفاقی به نرده های پله های حیاط گیر کند و به اندازه ای که ماتحت پسر بچه به همراه شورت گلدار و قرمزش را به نمایش بگذارد، جر بخورد.
و البته جان همان موقع روی پله نشسته بود و داشت با یکی از همکاران خیالی اش یک گفتگوی مهم کاری انجام می داد و دیر به داد کودک بی نوا رسیده بود.
جان خودش را توجیه کرد: یه بابا برای بچه خنگش هم همچین کاری می کنه، دیگه چه برسه به ییبو.
و در دلش برای همه آن بچه هایی که نقشهای پر دیالوگ یا رقص و آواز داشتند زبان درازی کرد. البته ییبو هم بدون حرکت نبود. او باید لانه پرنده ها را روی سرش می گذاشت و با انگشتانش نقش جوجه هایی که در حال رقص بودند را اجرا می کرد. هانگونگجون اگر می فهمید بازیگر نقشش را به چنین کاری وا داشته اند، با بیچن نسل نویسنده آن نمایشنامه را منقرض می کرد.
بچه ها با لباسهای نمایششان در حیاط خانه به بازی مشغول شدند- بجز تخم مرغ که عاجزانه از ییبو تقاضای یک شلوارک امانتی کرد و ییبو هم روح جنتلمن خود را نشان داد و یک دست تی شرت و شلوارک تمیز و نو به او هدیه داد. جان به چنین پسری نباید افتخار می کرد؟
ییبو روی چمنها نشست و یکی از اسباب بازی های لگویی اش را جلوی خودش گذاشت. اصلا به اینکه بقیه بچه ها چه بازی ای می کردند اهمیت نداد. اما در عرض چند دقیقه همه بچه ها روی چمنها نشستند و هر کدام با یک اسباب بازی که یا با خودشان آورده بودند یا از اسباب بازیهای ییبو که سخاوتمندانه به بقیه امانت می داد، بازی می کردند، خودشان را مشغول کردند.
و پس از چند دقیقه تخیلات کودکانه شان با هم لینک شد و هر اسباب بازی یک شخصیت از یک داستان ننوشته را بر عهده گرفت و یک مبارزه بین خیر و شر آغاز شد. می لین که فرشته بود دوست داشت غیر از عروسکش خودش هم نقش داشته باشد و مریضها را درمان کند. و فنگ به او گفت: اونوقت اثر جادوییت کم میشه. بهتره بذاری فقط عروسکت اینکار رو بکنه.
و می لین پذیرفت. جان فکر کرد دنیای کودکان چقدر راحت می تواند قانع کننده باشد و بدون هیچ تفاوت جنسیتی و عقیدتی همه با هم حس برابری می کنند. کاش بچه ها را به دنیای دیگری می بردند و همینطور خالصانه آنها را بزرگ می کردند و به زمین بر می گرداندند. زیرا این جامعه و این پدر و مادرها در نهایت کودکان مهربانشان را به صورت پلید خودشان رنگ می کردند و جهان هیچ تغییری در نهایت نخواهد کرد.
BẠN ĐANG ĐỌC
The Spell of wish (کامل شده)
Fanfictionریل لایف: داستان طلسم آرزو از تابستان ۲۰۲۱ شروع میشه از وسط سیل ههنان چین، جایی که وانگ ییبو برای کمک به سیل زدهها رفته بود ولی به دلایل عجیبی موقع امدادرسانی مفقود و باعث اتفاقات خاصی شد در واقع دلیل این وقایع به دو سال قبل برمیگرده به اوج روزها...