ییبو در خانۀ امن رژه می رفت. عصبی بود. همه بودند. اما نوع فشار عصبی وارد بر ییبو با دیگران فرق داشت. آنها همه جادوگرانی بودند که روی آیندۀ زندگیشان ریسک کرده و حالا در برنامه تلویزیونی مخصوص خودشان داشتند محاکمه و توبه خوانی گروهی از سرداران دنیایشان را نظارت می کردند. دنیایی که در یک آشوب یک شبه کاملا دگرگون شده بود. شهد برای جادوگران مانند غذا، دارو، برق، گاز و نفت عمل می کرد. تمامی وسیله های دنیای جادو رسماً از کار افتاده و مردم به بدوی ترین شکل ممکن افتاده بودند. برای ساده ترین امور به دنیای انسانها چنگ انداخته بودند. درست مانند هم اکنون که مراسم توبه و محاکمه از یک شبکۀ تلویزیونی هک شده انسانی در حال پخش بود.
ییبو از شنیدن حرفهایی که از تلویزیون پخش می شد عصبی دستش را در موهایش فروکرد. به مبارزان حق می داد که درگیر باشند زیرا سقوط یک شبۀ کل دنیای جادوگران به اسم مبارزه با شیاطین نیازمند کار رسانه ای قوی و بزرگی بود که توابین بخاطر نجات جان آنرا سانسور کرده و به چالش عمیقی میان مردمشان خورده بودند. مردمی که بیخبر از همه جا ناگهان دنیایشان را قفل شده یافته و پاسخ اینهمه عجز را تلاش برای رهایی از سلطۀ شیاطین شنیده بودند. مردمی که ندیده بودند به این سادگی چرا باید این شنیده ها را باور می کردند؟ و این چالش عمیق توابین را که نسبت به دیگر مخالفان حکومت جادو هدفی والاتر و عمیقتر داشته اما تعدادشان بسیار کم بود، به کندی در اجرای دستورات مرکزی می کشاند.
ییبو تمام این موضوعات را درک می کرد و می فهمید با اینحال از اینکه پروژۀ نجات جان اینقدر عقب افتاده بود داشت دیوانه می شد. و بدبختی این بود که وقتی همه را درگیر کارهای بسیار مهم جهانی می دید، چطور می توانست بابت این موضوع غر بزند. دنیا داشت دگرگون می شد و صدها و شاید هزاران نفر در طی همین چند روز در مبارزات شیاطینی کشته شده بودند و ییبو از اینکه دلش می خواست بابت عدم نجات جان سر همه فریاد بزند شرمنده و تحت فشار شدید روحی بود.
چیزی که این پسر جوان نمی دانست این بود که در تمام مراحل مبارزات، یافتن محل اختفای جان اولویت همه بود. اما تا آن لحظه هیچ کدام از نقاط فتح شده اثری از جان در آنها دیده نشده بود. هر کس جان را دزدیده بود، او را در لایه های مختلفی از حفاظت پنهان کرده بود طوریکه حتی نقطه زنی های ردیابان توابین هم نتوانسته بود محل اختفای جان را در هیچ کجای کرۀ زمین شناسایی کند. ییبو خبر نداشت اما افراد بیشتر از آنچه بروز می دادند نگران و پریشان تر بودند و چنگ به آخرین راهکار زده بودند. ردیابی عاطفی. اما هیچ کس نمی دانست چیزی که قبلاً برای ییبو اتفاق افتاده بود، آیا در خصوص جان هم ممکن است تکرار شود؟
صدای فیس شناسایی فرد پشت در که بلند شد، ییبو کلافه به سمتش چرخید و از دیدن دائی اش که کنار یک بانوی سپید پوش با موهایی طلایی- خرمایی بسیار بلند، نفس عمیقی کشید. مین، فی و دائی اش تنها کسانی بودند که به خودش اجازه می داد پیش آنها غر بزند و عصبانیتش را نشان دهد. اما این بانو که کنار پارسی ایستاده بود چشمان سبز درشتش را چنان به ییبو دوخته بود که کل ذهنش را از افکار مختلف خالی کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/280586113-288-k538857.jpg)
DU LIEST GERADE
The Spell of wish (کامل شده)
Fanfictionریل لایف: داستان طلسم آرزو از تابستان ۲۰۲۱ شروع میشه از وسط سیل ههنان چین، جایی که وانگ ییبو برای کمک به سیل زدهها رفته بود ولی به دلایل عجیبی موقع امدادرسانی مفقود و باعث اتفاقات خاصی شد در واقع دلیل این وقایع به دو سال قبل برمیگرده به اوج روزها...