ایبو به همراه خانم لی و مایا از پیچ پارک، جایی که همیشه در آن ظاهر می شدند گذشتند. ایبو هنوز با تلفنش صحبت می کرد و به لهله دستور می داد هر چه زودتر یوئه لیانگ را برای او بیابد و بادیگارد بیچاره برای بار چندم توضیح داد: الان نصفه شبه. من چطوری یه دکتر رو که فقط با خودت هماهنگ می کرده پیدا کنم؟
ایبو عصبی بود: نمی دونم. از یه جایی پیداش کن. مطب که داره.
-: آره داره ولی توی این شهر که نیست.
-: کجاست؟
اما پاسخ له له را نشنید زیرا مایا بازویش را می کشید و به مرد بیچاره ای اشاره می کرد که بصورت رفت و برگشت به سمت خانۀ وانشا می رفت و با برخورد به حفاظ، گیج بر می گشت و بعد از چند لحظه توقف و دوباره به سمت خانه می رفت: اون دستیار شائو جان نیست؟
ایبو بلافاصله نگران شد. جیا به همراه جان باید در مهمانی پکن حضور می داشتند. جلو رفت و بازوی مرد بی نوا که بر اثر برخورد چندین باره با حفاظ خانه حسابی گیج بود، گرفت: جیا گا!... چی شده؟... جان کجاست؟
جیا که چشمانش تابهتا شده بود با منگی تمام به ایبو نگاه کرد کرد و گفت: تو... تو وانشا ایبویی؟
-: آره... جان کجاست؟
جیا دستش را بالا آورد و گونۀ ایبو را در دست گرفت: خودتی؟... یا دارم توهم می زنم.
-: هی جیا گا!... خودمم. تو اینجا چیکار می کنی؟
-: جان... اون یکی جان... اون... گفت بپیچ توی یه کوچه بعد یه هو اینجا ظاهر... ولی رفت... کجا رفت؟ چرا من نمی بینم؟
ایبو که از اشارات جیا متوجه منظورش شده بود، او را رها کرد و در حالیکه به سمت خانه می رفت، به همراهانش دستور داد: یه مجوز عبور براش بسازین و بیارینش تو حالشو جا بیارین
و تا آنجا که پای دردناکش اجازه می داد سریع خودش را به خانه رساند. به محض باز کردن در ورودی، مجی را دید که کنار کنسول عکسها مضطرب با چشمانی ترسیده به جان که جنون آمیز در اتاق رژه می رفت، زل زده بود. جان که با شنیدن صدای در به سمتش چرخیده بود ناگهان وحشتزده به سمتش دوید: خدای من! خدای من! خدای من! چه بلایی سرت اومده؟... چرا اینقدر ورم کردی؟
و صورت نگران ایبو را در دست گرفت. ایبو دستان جان را از روی گونه های دردناکش پایین آورد و گفت: چیزی نشده. برای اجرا یه چیزی به صورتم تزریق کردن یه کم زیادی پف کردم...
جان ایبو را بررسی کرد: لباست چرا سوخته؟
ایبو کلافه بود: جان آروم باش من خوبم. رئیس کمپانی ییبو داشت روی ویلچیر من معامله کثیف میکرد، اجرا رو لحظه آخر تغییر دادم، تا جیه ویلچیر رو روی صحنه بسوزونه، یه ذره اش به لباس گرفته
-: چرا؟... چرا به چیزی که بهت مربوط نیست دختلت کردی خب؟
-: جون آدما مهمه... اینا رو ول کن... جان باید باهات صحبت کنم. امشب یه نفر رو دیدم که از جان و ییبوی گذشته خبر داشت.
![](https://img.wattpad.com/cover/280586113-288-k538857.jpg)
CZYTASZ
The Spell of wish (کامل شده)
Fanfictionریل لایف: داستان طلسم آرزو از تابستان ۲۰۲۱ شروع میشه از وسط سیل ههنان چین، جایی که وانگ ییبو برای کمک به سیل زدهها رفته بود ولی به دلایل عجیبی موقع امدادرسانی مفقود و باعث اتفاقات خاصی شد در واقع دلیل این وقایع به دو سال قبل برمیگرده به اوج روزها...