تیزر فصل سوم- بخش دوم

170 37 162
                                    

خیلی خبیثم بچه‌ها
چطوری دارین به من اعتماد میکنین؟
می خوام یه صحنه ای رو براتون اسپویل کنم که شاید توی داستان نیارمش در انتها.
اگه فکر می‌کنین این ته نامردیه بهتون حق میدم چون هست. پس اگه دلشو ندارین نخونین.
نمیدونم چه کرمیه افتاده به جونم از عصر دارم با خودم کلنجار میرم اینو ننویسم براتون ولی انگار کرمه خیلی کرررررررمه
خلاصه از من گفتن بود. من جای شما بودم اینو نمی‌خوندم

اسلحه را روی شقیقه ییبو گذاشت: شوخی ندارم

چشمان مرد گرد شد: شائو جان همه دنیا می‌دونن تو وانگ ییبو رو نمی‌کشی

جان همانطور خونسرد به مرد خیره ماند: خواسته من از جون اون مهمتره. مگه نه ییبو؟

ییبو همانطور که سرش کنار لوله تفنگ قرار داشت به تایید سر تکان داد اما حرفی نزد.

مرد آب دهانش را به سختی فرو داد: تو یه جادوگری شائو جان

-: می‌دونم

مرد به صفحه مانیتور که برنامه زنده اجرای وانگ ییبو را نشان می‌داد نگاه کرد و دوباره به وانگ ییبوی زیر اسلحه خیره شد

جان با همان اطمینان گفت: خب؟... ساعت داره تیک تاک می‌کنه

-: تقاصش رو پس می‌دی

جان نیشخند زد: قبلاً پس دادم. الان پس می‌گیرم

-: جراتشو نداری

جان اسلحه را با شستش مسلح کرد. ییبو از صدای تلق اسلحه چشمانش را بست

مرد به نگرانی ییبو چشم دوخته بود: این یه فیلم نیست. اون اسلحه واقعاً پره...تیر مشقی هم نداره

-: اوه که اینطور. پس واقعاً قصد داشتی بکشی‌اش... پس من اینکار رو برات می‌کنم تا باور کنی

و ماشه را چکاند

شیائو جان از دیدن این صحنه مات مانده بود.‌ مرد جلوی تصویر آمد و خط نگاه او را تا مانیتور قطع کرد: در مورد این لحظه صحبت می‌کردم. لحظه‌ای که پسرتو کشتی

در مغز شیائو جان فریادهای کر کننده زده می‌شد اما چهره‌اش همانطور مانند تمام ساعات قبل خنثی و سیاستمدارانه مانده بود. کدام سیاست می‌توانست به او بیاموزد در چنین لحظه‌ای چه واکنشی از خود بروز دهد؟ تا همین چند وقت پیش هنوز بزرگترین مجهول ذهنش دلیل پاک کردن حافظه جایو توسط جان بود و حالا... جان در گذشته خود چه کرده بود؟

بچه ها دارم اینجا اعتراف می‌کنم امشب مرض داشتم که اینو براتون نوشتم که فقط بگم ذهن من چقققققققدر حادثه داره واسه این داستان. شاید ۱ درصد همه اون حوادث تبدیل بشن به داستان نهایی و نگارش بشن ولی این یکی از همون صحنه‌هاست. شاید دلیل اینکه اینو الان نوشتم و دارم آپ میکنم این باشه که چون نوشته شده حتماً بیارمش توی داستان اما بازم تضمینی نیست.

اول گفتم اوکی کرم بریز و تا «و ماشه را چکاند» فقط بنویس که معلوم نشه این حادثه مال چه زمانیه اما در نهایت دیدم کرم درونم داره نمی‌خوابه. از ۱۰ شب در حالیکه رو به موت هستم تا الان که ۱۲ و‌ربع شبه دارم بین نوشتن و ننوشتن پرسه می‌زنم تا بلکه بیخیال بشم  اما حالا که این رو بالاخره نوشتم براتون بهم بگین بنظرتون چه اتفاقی افتاده؟ حدود زمانی‌اش رو که فهمیدین نه؟ من توضیحی نمیدم ولی شما بگین حدستون و بیشتر از اون حستون به این صحنه چیه؟ اصلا اینا جان و ییبو بودن؟ حادثه کی اتفاق افتاده؟ چرا جان اینقدر خونسرده؟ چی از اون مرد می‌خواد که بخاطرش ییبو رو کشت؟ اصلا کشت؟ یا یه صحنه سازیه؟ اگه واقعیه پس چرا توی اون صحنه ییبو داره اجرا می‌کنه و پخش زنده داره؟ کدوم واقعی‌ان؟

خلاصه نظر بدین
شاید من صبح عقلم اومد سر جاش این پارت رو حذف کردم ولی فعلا که با هر مدل چکش کاری صاف نشد این تاب برداشتن مغز من که نشد

پسسسسسسس کامنت بدین درست و درمون هم کامنت بدین

The Spell of wish (کامل شده)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ