Part 2

1.7K 411 14
                                    

❣ قسمت دوم ❣
به زحمت از جاش بلند شد، احساس عجیبی توی شکمش داشت زیر لب ناسزایی گفت. هیتش نزدیک بود از این که هر ماه این دوره مسخره رو تحمل کنه متنفر بود.
باید از شرکت های دارویی که داروهای کنترل هیت می ساختن تشکر می کرد همینجوری هم کار براش سخت بود، حتی فکر زندگی بدون اون قرص ها برای یک امگای مارک نشده غیر قابل تصور بود.
جلوی آینه ایستاد، باید می رفت سر کار، از توی قفسه حموم بسته قرصی برداشت درش رو که باز کرد دوباره کلمات از روی نارضایتی از لبش بیرون دوید، چند تا قرص بیشتر برا‌ش نمونده بود. کاش حداقل سازنده این قرص ها قیمت پایین تری برای داروهاشون می ذاشتن.

لنگ زنان به طرف سوپرمارکتی که توشار می کرد رفت، به محض باز کردن در هوای مطبوع روی پوستش دوید، یکی از مزایای محل کارش تهویه ای بود که همیشه کار می کرد.

به طرف اتاق کارگرا رفت تا لباسش رو بپوشه، با لرزش گوشیش توی جیبش اخمی کرد. حتی بدون خوندنش هم می تونست حدس بزنه اون پیام از طرف کیه.
وانگ ییبو به مرحله ای رسیده بود که حتی امید نداشت حدسش اشتباه باشه. دستای لرزونش گوشیش رو بیرون آورد، حدسش درست بود
" امیدوارم بدهی این ماه رو فراموش نکرده باشی"
البته که فراموش نکرده بود، یک سال بود این بدهی خواب رو ازش گرفته بود و وارد تونلی بدون انتها کرده بود. مهم نبود چقدر سعی کرده بود سر راهش شمع روشن کنه، هر شمعی بالاخره آب میشه و تاریکی باقی می مونه.
سرمایی روی گردنش حس کرد، غرولندی کرد : می خوای بمیری؟
صدای خنده ی دختری که چند ثانیه پیش دستای خیسش رو با گردن ییبو پاک کرده بود توی اتاق پیچید
:تو فکر بودی
ییبو شونه ای بالا انداخت. دختر لبخند زد و با انگشت گونه ی ییبو رو فشار داد، کاری که ییبو ازش بدش می اومد
: بهش فکر نکن همه چیز درست می شه
ییبو چشم غره ای به دختر رفت : قسم می خورم تو بدجنس ترین آدم دنیایی
دختر موهای قرمزش رو از روی شونه اش کنار زد : درسته به علاوه همون رئیسی هستم که می خواست امشب شام دعوتت کنه
ییبو بعد از مکثی گفت : خب شاید بدترین نباشی ولی دومین بدترین هستی
صدای خنده ی دختر بلند شد : منم دوست دارم پسر کوچولو

ییبو لبخند کمرنگی زد، خب داشتن اون رئیس دیوونه هم یکی دیگه از مزایای محل کارش بود.

Heartbeat (completed) Where stories live. Discover now