part 7

1.4K 362 5
                                    

❣ قسمت هفتم ❣
ژان به حرف های یوبین فکر می کرد. واقعا باید اون روش رو امتحان می کرد؟ شاید بهتر بود اول با یانگزی حرف بزنه. می دونست جز قبول خواسته ی مادربزرگش راه دیگه ای نداشت. اون هنوز کنترل کامل گروه تجاری شیائو رو بدست نگرفته بود و مادربزرگش رسما رئیس این خانواده به حساب می اومد.

:ژان داری به چی فکر می کنی؟
به دختر مقابلش نگاهی انداخت. نفس عمیقی کشید
:یانگزی تو باید بچه دار بشی
: شوخیت گرفته؟
صدای یانگزی آنقدر بلند بود که نگاه آدم های اطرافشون رو به دنبال داشت.
ژان دستی به موهاش کشید. نمی فهمید چرا یانگزی انقدر مخالف بچه دار شدن، بود.
: برای اینکه بتونم رئیس اصلی گروه تجاری شیائو بشم باید تا قبل تولد مادربزرگ بچه دار بشم
یانگزی سرش رو تکون داد، انگار که بدترین چیز ممکن رو شنیده باشه.
: این چه شرطیه؟ من هیچ وقت بخاطر ای حرفای یه آلفای پیر حامله نمیشم

نگاه خیره و اخم ژان بهش فهموند که حرف بدی زده. سعی کرد لبخندی بزنه
:منظورم اینه من خیلی مادربزرگت رو دوست دارم ولی من هنوز برای بچه دار ‌شدن آماده نیستم

ژان گیلاس شرابش رو برداشت و جرعه ای ازش نوشید
:پس باید راه حل دوم رو انجام بدیم
یانگزی کنجکاوانه صورت ژان رو نگاه می کرد. کلمات بعدی ژان اونو شوکه کرد.
: باید رحم یه امگا رو اجاره کنم

Heartbeat (completed) Where stories live. Discover now