ژان روی صندلی نشسته بود و منتظر تموم شدن کار فن شینگ مونده بود. اون روز قرار بود اسپرم خودش رو بده تا وارد بدن اون امگا بشه.
خودارضایی کردن اونم توی اتاقی که مخصوص این کار بود، خیلی براش خوشایند نبود. اما باید انجامش می داد. کارش رو به کمک عکسای چند تا مجله انجام داده بود. خب اون فیلم رو ترجیح می داد ولی بیشتر بخاطر ناله هاشون.
از اینکه یانگزی همراهش نیومده بود خوشحال بود، البته اگه می خواست صادقانه بگه خودش از قصد تاریخ دقیق رو به دختر نداده بود.
فن شینگ بارها ازش پرسیده بود چرا با یانگزی مونده؟؟
تنها جوابش راحتی بود. خانواده ش از یانگزی خوششون می اومد و حالا که دوست دختر داشت مجبور نبود غر زدن خانواده درباره ی پیدا کردن یک جفت رو تحمل کنه.
البته قبول داشت رفتار دختر گاهی خارج از تحملش می شد. بخصوص حالا که پای اون امگا وسط اومده بود. دختر خودش کاملا به وضوح گفته بود که نمی خواد بچه دار بشه و حالا مدام بخاطر ییبو بهش غر می زد.
انتظار اینکه اون یک امگای زشت رو انتخاب کنه که بچه شو بدنیا بیاره چیز مسخره ای بود.
با باز شدن در رشته افکارش پاره شد. نفس عمیقی کشید و همین کافی بود که بتونه رایحه ی یک امگای در دوره هیت رو حس کنه. فن شینگ و ییبو بودن. می تونست تشخیص بده این بو از طرف ییبو بود. هنوز چند قدم بیشتر دارد سالن نشده بودن که ییبو از حال رفت. ژان خودش رو بهش رسوند و قبل از اینکه زمین بخورد گرفتش.
: چی شده؟
فن شینگ دستشو روی پیشونی ییبو گذاشت
: براش سخته نمی تونه داروی مهار کننده بخوره و تازه اسپرم تو واردش شده... ببرش توی اتاق باید استراحت کنه
ژان دستشو زیر پای ییبو برد و بلندش کرد. پسر خیلی سبک نبود. با یک نگاه بهش می شد فهمید هنوز استیل ورزشکاری خودش رو داره. نگاهی به امگایی که توی بغلش بود انداخت، دلش براش سوخت.
نمی فهمید چی باعث میشه پسری به اون سن و سال تن به چنین کاری بده. اونو روی تخت گذاشت و بهش نگاه کرد. ییبو صورتشو جمع کرده بود و زیر لب هذیون می گفت.
: حالش خوب میشه؟
فن شینگ سرشو تکون داد : این اتفاق زیاد میفته، از اونجایی که فقط اسپرم رو دریافت می کنن و رایحه آلفا به اندازه کافی برای آروم کردنشون وجود نداره بدنشون اینجوری واکنش میده... بهش دارو می دیم
ژان دست فن شینگ رو گرفت : دارو برای بچه بد نیست؟
فن شینگ چرخشی به چشمش داد : هنوز بچه ای شکل نگرفته، نگرانیات رو بذار برای بعد
ژان نیم نگاهی به ییبو انداخت : می خوای پیشش بمونم تا آروم شه؟
فن شینگ ابرویی بالا انداخت : یه وقت دوست دخترت نفهمه
ژان غرولندی کرد : خودتم می دونی اون فقط دوست دخترتمه
فن شینگ نگاهی به ییبو انداخت : یک ساعت پیشش بمونی حالش خوب میشه، فقط حواست باشه رایحه ی هیتش روت تاثیر نذاره
:نگران نباش من آلفای قوی ای هستم
YOU ARE READING
Heartbeat (completed)
Fanfiction✍ ییبو امگایی که زمانی رویای رقص داشته ولی توی یه تصادف مجروح میشه و رویاش برای همیشه از دست میده. و حالا داره با هزینه های بیمارستان و زندگی دست و پنجه نرم می کنه. شیائو ژان آلفایی ثروتمند که باید به خواسته مادربزرگش سریع بچه دار بشه تا بتونه رئیس...