❣ قسمت پنجم ❣
ژان دستی به موهاش کشید، سرش رو به صندلی ماشین تکیه داد. افکار مختلف به ذهنش هجوم می آورد. چشماشو بسته بود و به حرف های مادربزرگش فکر می کرد
:لعنتی توی یه سال بچه اونم الفا از کجا پیدا کنم؟
یوبین از اینه ماشین به رئیس و البته دوستش نگاه کرد
: دوست دخترت رو حامله کن
ژان سرش رو تکون داد : فقط کافیه اسم حامله شدن رو بشنوه اونوقت دنیا رو به هم می ریزه
یوبین نیشخندی زد : هنوزم نمی فهمم چرا باهاش دوستی
ژان شونه ای بالا انداخت، یانگزی رو دوست نداشت ولی خب دوست دختری که می تونست به چند زبان حرف بزنه و با خانواده ش گرم می گرفت براش بهتر از تحمل غرغرهای خانواده درباره ی مجردیش بود.
:لعنت حالا چجوری بهش بگم باید حامله شهیوبین با تردید گفت : اگه قبول نکنه می تونی از راه حل دوم استفاده کنی
ژان کمی به جلو خم شد :چه راه حلی؟
YOU ARE READING
Heartbeat (completed)
Fanfiction✍ ییبو امگایی که زمانی رویای رقص داشته ولی توی یه تصادف مجروح میشه و رویاش برای همیشه از دست میده. و حالا داره با هزینه های بیمارستان و زندگی دست و پنجه نرم می کنه. شیائو ژان آلفایی ثروتمند که باید به خواسته مادربزرگش سریع بچه دار بشه تا بتونه رئیس...