part 48

1.3K 343 43
                                    

یانگزی سرش رو پایین انداخته بود و به زمین چشم دوخته بود. بالاخره انتقام گرفته بود اما احساسش با چیزی که انتظار داشت فرق داشت. هنوز احساس تلخ تنهایی توی وجودش ضربان داشت و تصویر مرگ والدینش از مقابل چشمهاش کنار نمی‌رفت. حالا که فکر می‌کرد شاید روزی بچه‌ی ژان هم به دنبال انتقام از اون می‌اومد. 

:واقعا می‌خواستی فراریشون بدی؟ 

یانگزی سرش رو بالا آورد و به دختر مقابلش نگاه کرد.

:اون بی‌گناهه… 

صدای خنده‌ی ژوانیی بلند شد، خنده‌ش تیره‌ی پشت دختر رو می‌لرزوند. 

: بی‌گناه؟ اون پسر قرار بود با ژان زندگی کنه و خوشبخت بشه، خوشبختی‌ای که حق اونا نیست… خوشبختی‌ای که از ما گرفته شده 

یانگزی آب دهنش رو قورت داد، ژوانیی هر لحظه‌ در نظرش ترسناک‌تر می‌شد. احساس خوبی از اتفافاتی که افتاده بود، نداشت. 

:من… من فقط 

ژوانیی انگشتش رو به نشانه‌ی سکوت بالا برد: بعدا به‌خاطر این کارت تنبیه می‌شی، فعلا می‌خوام از موفقیتم لذت ببرم 

یانگزی دندوناش رو روی هم فشرد، موفقیتش؟! ژوانیی هیچ‌کاری نکرده بود، موفقیتی که اون ازش حرف می‌زد برای یانگزی بود. یانگزی تمام مدت اطلاعات شرکت ژان رو می‌دزدید و به دختر می‌داد، کسی که کمک کرده بود برای ژان پاپوش درست کنن اون بود. 

: تو ازم سواستفاده کردی مگه نه؟ 

ژوانیی دستاشو مقابل سینه‌ش قفل کرد و به صندلی‌اش تکیه داد. نگاهی به سر تاپای یانگزی انداخت. نگاهی که باعث می‌شد دختر احساس حقارت کنه.

: تو می‌خواستی شرکت شیائو رو زمین بزنی و من کمکت کردم، فکر کردی اگه من نبودم موفق می‌شدی؟ تو هیچی نیستی یانگزی… هیچی 

یانگزی لبش رو گاز گرفت اما نتونست مانع اشک‌هاش بشه. شاید باید هیچ‌وقت وارد مسیر انتقام نمی‌شد شایدهای بی‌حاصلی توی ذهنش رژه می‌رفتند. ژوانیی انگار که یک مگس مزاحم رو از جلوی چشماش دور کنه دستش رو توی هوا تکون داد.

: بهتره بری از انتقامت لذت ببری، پیشنهاد می‌کنم بری  بار و یک آلفای پولدار پیدا کنی 

یانگزی به طرف در رفت دستش روی دستگیره موند، نفس عمیقی کشید و سرش رو به طرف ژوانیی چرخوند.

: می‌دونی، من این همه مدت با ژان بودم اما اون هیچ‌وقت عاشقم نشد، عاشق تو هم نشد اما ییبو تونست قلب اونو به‌دست بیاره. ییبو خیلی از ما بهتره. مهم نیست چه‌قدر تلاش کنی فکر کنم اون دو تا برای همیشه عاشق هم بمونن عشقی که ژان هیچ‌وقت به تو نخواهد داشت.

ژوانیی با صورتی سرخ و دستایی مشت شده بیرون رفتن یانگزی رو نگاه کرد، خشم درونش هر لحظه بزرگتر می‌شد و وقتی نتونست کنترلش کنه همه‌ی وسایل روی میزش رو پرت کرد روی زمین، نفس نفس می‌زد حق با یانگزی بود؛ ژان هیچ‌وقت عاشق اون نمی‌شد. 

Heartbeat (completed) Where stories live. Discover now