نمیتونست از گردنبندی که توی جعبه بود، چشم برداره. ژان براش گردنبندی با آویز شیر خریده بود. لب گزید، نماد ماه تولدش بود و ژان اینو یادش مونده بود.
روی تختش دراز کشیده بود، بیرون برف میاومد و اون به گرمای پتو پناه برده بود. حالا که شکمش بزرگ شده بود کمی خوابیدن براش سخت بود. روی تخت پر بود از بالش برای وسط پا و زیر شکمش.
برق گردنبند توی سیاهی چشمش بازی میکرد. امیدوار بود ژان هم از هدیهش خوشش بیاد.
: به نظرت بهش پیام بدم؟
انگار منتظر بود خوک کوچولو واقعا جوابش رو بده. تپش قلبش رو توی سینه حس میکرد، انگار قلبش داشت به قفسهی سینهش فشار میآورد تا بیرون بپره و پرواز کنه سمت ژان. اون آلفا کنترل زندگیاش رو گرفته بود، هیچوقت فکر نمیکرد اینجوری عاشق کسی بشه ولی حالا عشق ژان مثل خون توی رگهاش جاری بود.
گوشیاش رو دستش گرفت، تردید رو کنار گذاشت و به جان پیام داد
" برای هدیه ممنون، خیلی خوب بود."
انگار که ژان گوشیاش رو دستش گرفته باشه و منتظر پیام ییبو باشه، خیلی زود جوابش رو داد.
" خوشحالم دوسش داری، منم عاشق هدیهات شدم."
ییبو عکسی رو که ژان همراه پیامش فرستاده بود، باز کرد. لبخندی درخشان روی لبهاش نشست. ژان شالگردن قرمزی رو که ییبو براش خریده بود دور گردنش انداخته بود و با لبخندی که قلب ییبو رو به بازی میگرفت به دوربین نگاه کرده بود.
" بهت میاد، دوسش داری؟"
" میخوام همیشه بپوشمش."
ییبو خندید، حرف زدن با ژان همون چیزی بود که به روزهاش رنگ میبخشید، حالا میفهمید چرا میگن عشق مثل یک رنگین کمانه. اما نمیتونست از گزش دردی که این عشق همراه داشت چشم بپوشه. چشم بست و خواست یکبار دیگه به مزرعه رویاهاش فرار کنه که دوباره پیامی براش اومد.
" شببخیر شیر کوچولو."
اونقدر به صفحه نگاه کرد تا دوباره صفحهش خاموش شد. نفس عمیقی کشید و با خودش تصور کرد ژان کنارش دراز کشیده، اونو از پشت بغل کرده و توی گوشش این کلمات رو زمزمه میکنه.
بالاخره جواب شببخیر ژان رو با دستای لرزون نوشت.
"شببخیر، آلفا."
.
.
.
تقریبا نیمه شب بود اما ژان هنوز نخوابیده بود، هر چند دقیقه یکبار آخرین پیام ییبو رو برای بار چندم میخوند. تا حالا انقدر اشتیاق آلفای درونش رو حس نکرده بود. ییبو! امگایی که مغرور بود و قوی اون رو آلفا خطاب کرده بود.
YOU ARE READING
Heartbeat (completed)
Fanfiction✍ ییبو امگایی که زمانی رویای رقص داشته ولی توی یه تصادف مجروح میشه و رویاش برای همیشه از دست میده. و حالا داره با هزینه های بیمارستان و زندگی دست و پنجه نرم می کنه. شیائو ژان آلفایی ثروتمند که باید به خواسته مادربزرگش سریع بچه دار بشه تا بتونه رئیس...