دنیل دستش رو زیر چونه گذاشته بود و به غذا خوردن ییبو نگاه میکرد. ییبو هر چند ثانیه یکبار نگاهش رو به آلفای مقابلش میداد و با اشارهی ابروی پسر بزرگتر تشویق به بیشتر خوردن میشد.
: سیر شدم
: تو الان باید اندازه دو نفر غذا بخوری
ییبو آهی کشید و دستش رو به طرف لیوان آب دراز کرد ولی دنیل لیوان رو عقب کشید و بشقاب غذا رو به طرفش هل داد
: بین غذا انقدر آب نخور اشتهات کور میشه
ییبو دهنش رو پر از باد کرد و به دنیل که داشت به غذا اشاره میکرد خیره شد. نباید بهشون میگفت اشتهاش کم شده. از وقتی این قضیه رو به چلسی گفته بود اون دو تا انگار مسئول غذا دادن بهش شده بودن و حتی کنارش میموندن تا غذاش رو تموم کنه.
: چرا حس میکنم شبیه مامانا رفتار میکنی؟
دنیل لبخندی زد: خب فکر کن من باباتم
همین حرف برای نشوندن نیشخند روی لبهای ییبو کافی بود.
: اوه اگه تو بابامی پس مامانم کیه؟ نکنه چلسی
دنیل سرش رو تکون داد و بشقاب رو به امگا نزدیکتر کرد: طفره نرو، غذات رو تموم کن
ییبو به اصرار دنیل بالاخره تونست همه غذاش رو بخوره. آلفای قد بلند از جاش بلند شد و ظرفها رو جمع کرد.
: خودم میتونم انجامشون بدم
دنیل بیتوجه به حرف ییبو دنبال دستکش برای شستن ظرفها گشت. میدونست دنیل فقط میخواد کمکش کنه اما باز هم نمیتونست مانع پخش شدن حس بدی که گاهی سراغش میاومد بشه. از جاش بلند شد و لنگ لنگان به طرف پسر رفت.
: اونقدر ضعیف نیستم
دنیل آب رو بست و به طرف ییبو برگشت. برای اینکه بتونه به چشمای ییبو خیره شه باید کمی خم میشد.
:ییبو، تو هیچوقت به چشم من یا چلسی یا هر کس دیگهای ضعیف نمیای
دوباره مشغول شستن ظرفها شد، ییبو چند لحظه سکوت کرد: ولی پس چرا همه انقدر مراقبم هستن؟
دنیل سکوت کرد، وقتی شستن ظرفها تموم شد، دست پسر کوچیکتر رو گرفت و همراه خودش به طرف کاناپه کشوند. ییبو بدون اینکه اعتراضی کنه همراهش رفت. کنار هم نشستن. پسر انگلیسی نفس عمیقی کشید، کمی به جلو خم شد و شروع کرد به حرف زدن
: من و چلسی عضوی از یک گروه نظامی بینالمللی بودیم، وظیفهمون مثلا مبارزه با تروریستها بود، نجات جون آدما
ییبو از کلماتی که میشنید جا خورد اما اجازه داد دنیل داستان و حقایقی رو که برای اولین بار بود میشنید، تعریف کنه.

YOU ARE READING
Heartbeat (completed)
Fanfiction✍ ییبو امگایی که زمانی رویای رقص داشته ولی توی یه تصادف مجروح میشه و رویاش برای همیشه از دست میده. و حالا داره با هزینه های بیمارستان و زندگی دست و پنجه نرم می کنه. شیائو ژان آلفایی ثروتمند که باید به خواسته مادربزرگش سریع بچه دار بشه تا بتونه رئیس...