آب دهنش رو قورت داد، آلفای مقابلش شیائو ژان بود. احتمالا نصف بیشتر مردم چین اون رو می شناختن.
تنها آلفای خانواده ی شیائو و البته کسی که قرار بود بعدها رئیس اون کمپانی بشه.
ییبو خانواده ی شیائو رو می شناخت چون یکی از سرمایه دارهای اصلی کارخونه ی موتورسازی بودن که ییبو قبلا سوار می شد.
دکتر لبخندی زد : خب ییبو فکر کنم ژان رو بشناسی
ییبو سرش رو تکون داد و با تردید دستش رو تکون داد، ژان بهش دست داد، ولی جز یه لبخند خشک عکس العملی نشون نداد.
: منم یانگزی هستم دوست دختر ژان
ییبو دستش رو به طرف دختر دراز کرد، ولی یانگزی بی توجه از کنارش گذشت. ییبو اخمی کرد، بیشتر از هر کسی از آدمایی که فکر می کردن از دماغ فیل افتادن بدش می اومد.
: خب بهتره همگی بشینیم
قبل از اینکه بشینن، یانگزی گفت
: تو لنگ می زنی؟ چرا اونجوری راه میری؟
ژان اخمی کرد، واقعا داشت از آوردن یانگزی همراه خودش پشیمون می شد.
: توی یک تصادف اینجوری شدم
ژان نگاهش رو به ییبو داد، از چیزی که توی عکس دیده بود زیباتر بود. مثل خیلی از امگاهای دیگه ریز و ظریف نبود و اگه بخاطر رایحه ش نبود احتمالا فکر می کرد بتا یا حتی آلفاس.
: توی پرونده ت گفته بود ورزش می کنی
ییبو در جواب سوال ژان اول نفس عمیقی کشید، تنها با رایحه پسر مقابلش می شد فهمید یکی از اون آلفاهای قدرتمنده.
: قبلا قهرمان موتور سواری بودم، اسکیت برد و بسکتبال هم بازی می کردم، قبل از تصادفم البته
یانگزی دستش رو توی هوا تکون داد : حالا نمی خواد اتاق رو پر از رایحه بدبختیات کنی
فن شینگ که به نظر داشت به نهایت صبرش می رسید، با لبخند گفت
: نظرت چیه تو بیرون باشی، به هر حال این بچه ی ژانه و اون باید با دقت با ییبو صحبت کنه
یانگزی اخمی کرد : ولی من دوست دخترشم
فن شینگ نیشخندی زد : زنش که نیستی
YOU ARE READING
Heartbeat (completed)
Fanfiction✍ ییبو امگایی که زمانی رویای رقص داشته ولی توی یه تصادف مجروح میشه و رویاش برای همیشه از دست میده. و حالا داره با هزینه های بیمارستان و زندگی دست و پنجه نرم می کنه. شیائو ژان آلفایی ثروتمند که باید به خواسته مادربزرگش سریع بچه دار بشه تا بتونه رئیس...