part 8

1.3K 337 11
                                    

❣ قسمت هشتم ❣

قدم هاش نامطمئن بود، دودلی به جانش افتاده بود. اونقدر فکر کرده بود که بفهمه هیچ راه چاره ای براش نمونده.
آگهی که توی جیبش بود هر قدم به تردیدش اضافه می کرد.
در مقابلش اتوماتیک باز شد، می دونست با این قدم ممکنه زندگیش تغییر می کنه، ولی چاره ای نداشت.
قدم آخر رو برداشت و وارد کلینیک شد. هوای خنک روی پوستش دوید. به طرف پذیرش رفت، آگهی مچاله شده ی تو جیبش رو به طرف امگایی که اونجا بود دراز کرد.
: ب.. برای این آگهی اومدم
اونقدر به اون پول نیاز داشت که اجازه نده ‌شرمساری از این کار پشیمونش کنه. امگا لبخندی زد
: سلام من جیانگ هستم، برای اهدای رحم اومدین؟
ییبو فقط سر تکون داد. جیانگ به طرفش اومد و با دست به طرف یکی از اتاق ها راهنماییش کرد
: لطفا دنبالم بیاید، باید قبلش ازتون مصاحبه و یه سری آزمایش گرفته بشه، گفتین اسمتون چیه؟
ییبو پلک زد، زبونش توی دهن خشکش چرخید.
:ییبو، وانگ ییبو

Heartbeat (completed) Where stories live. Discover now