همه چیز مقابلش رنگ باخته بود. خوشحالی که تا چند دقیقه پیش حس میکرد حالا چیزی جز احساسی عذابآور نبود. صداها براش مثل قارقار دستهای کلاغ بود.
لبهای ژان، یانگزی و بقیه رو میدید که حرکت میکردن اما کلمهها رو نمیتونست تشخیص بده. فقط نیشخند روی لبهاشون بود که نشون میداد حرفای قشنگی نمیزنن.
نگاهش روی ژان ثابت موند، مرد با دستپاچگی به طرفش اومد و اون لحظه بود که بالاخره ذهنش تونست کلمات رو کنار هم بچینه.
" این همون امگاس؟"
"چه وقیح؟"
" کی دعوتش کرده؟"
صدای یانگزی بلندتر از بقیه توی گوشش پیچید.
"گفته بودم که دنبال پول ژانه"
قبل از اینکه اون آدمهای نامهربون اشکهاش رو ببینن، روی پاشنهی پاش چرخید و از اونجا دور شد. مدت زیادی قوی مونده بود، ولی دیگه بیشتر از اون نمیتونست، بغض گلوش رو میسوزوند. اشکهاش مثل گلولههای آتشین، روی گونهش میریختن و اونو میسوزوند.
لنگزنان به طرف خروجی میرفت، نمیخواست به آلفایی که داشت پشت سرش صداش میزد، اهمیتی بده. با هر بار که اسمش رو میشنید وجودش آتیش میگرفت. تمام احساساتی که این چند ماه نسبت به ژان توی قلبش حبس کرده بود داشت مثل یک آتشفشان فوران میکرد.
درست وقتی از هتل بیرون رفت، ژان بازوش رو گرفت.
:ییبو
ییبو بازوش رو تکون داد تا خودش رو رها کنه، اما تقلایی بیفرجام بود. حلقه انگشتان ژان دور بازوش داشت محکمتر میشد
: ییبو بهم گوش بده
ییبو احساس میکرد بغض با لایههای برنده و تیزش داره گلوش رو پاره میکنه. بیشتر از اون از توانش خارج بود. پس اجازه داد بغضش بترکه. صدای هق هقهاش اطراف رو پر کرد، انگار اژدهایی که مدتی طولانی خفته باشه، بالاخره بیدار شده بود. صورت ژان پشت اشکهاش کج و معوج میشد
:خوشحالی؟ از اینکه اینجوری به بازیم بگیری لذت میبری؟
چشمهای ژان گشاد شد، حتی نمیفهمید ییبو اونجا چیکار میکرد. دیدن هر قطره اشک ییبو مثل خنجری بود که پوست اونو میشکافت. ییبو رو تا حالا اینجوری ندیده بود. اون امگا همیشه قوی بود و محکم، با سری بالا گرفته. ولی حالا انگار در هم شکسته بود. اون شبیه کریستالی بود که زیر فشار زیاد هزاران تکه شده باشه.
:منظورت چیه؟
ییبو با دست آزادش مشتی به سینهی ژان زد.
: باشه فهمیدم، فهمیدم تو پولداری، فهمیدم تو یک خانوادهی قدرتمند و دوست دختری ثروتمند داری
YOU ARE READING
Heartbeat (completed)
Fanfiction✍ ییبو امگایی که زمانی رویای رقص داشته ولی توی یه تصادف مجروح میشه و رویاش برای همیشه از دست میده. و حالا داره با هزینه های بیمارستان و زندگی دست و پنجه نرم می کنه. شیائو ژان آلفایی ثروتمند که باید به خواسته مادربزرگش سریع بچه دار بشه تا بتونه رئیس...