به انعکاس خودش از توی آینه نگاه کرد. لاغر شده بود، سیاهی زیر چشماش نشون می داد چقدر خسته س. هر روز لاغرتر می شد و لباس هاش به تنش گشادتر.
از بعد تصادفش لباسی نخریده بود، ییبویی که روزی با وسواس لباس هاش رو انتخاب می کرد حالا اینکه لباساش چقدر با هم هماهنگن کمترین دغدغه ش بود.
صدای ناله ی لوله کشی توی دیوار بهش یادآوری کرد بهتره زودتر از اون آپارتمان قدیمی بیرون بره. نباید برای دیدار با اون زوج دیر می رسید، نمی خواست اولین ملاقاتشون با یک تصویر بد شروع بشه.
ولی آیا اگه راه رفتنش رو می دیدن انتخابش می کردن؟
برای اطمینان تصمیم گرفت اون روز تاکسی بگیره، گزینه ی مطمئن تری نسبت به اتوبوس بود هر چند باید پول بیشتری می پرداخت.
بقیه ی پولش رو که گرفت به سکه های کف دستش نگاه کرد. آهی کشید و پولش رو توی جیب شلوار جینی که برای اون زوز انتخاب کرده بود و هنوز کمی نو بود، گذاشت.
از پله ها بالا رفت، جیانگ با دیدنش لبخندی زد
ییبو لبخند کمرنگی زد :ییبو، لطفا بهم بگین ییبو
جیانگ سری تکون داد : باشه ییبو، هنوز طرف دیگه قرارداد نیومده، می تونی یه کم استراحت کنی... چیزی می خوای برات بیارم؟
ییبو به ساعت بزرگ روی دیوار نگاه کرد، از اینکه زودتر رسیده بود آهی از سر آسودگی کشید. آب دهنش رو قورت داد، گلوش از اضطراب می سوخت
:اگه میشه یه لیوان آب
:البته
جیانگ اونو به اتاقی که دفعه پیش با دکتر مصاحبه کرده بود، برد. بعد چند دقیقه امگا با لیوان آبی برگشت. ییبو مثل کسایی که روزها توی بیابونی سردرگم فقط راه رفته باشه آبش رو سر کشید، همین که لیوان رو روی میز گذاشت. دکتر به همراه دو نفر وارد شدن. ییبو با دیدن مردی که کنار دکتر ایستاده بود، چشم هاش گشاد شد
YOU ARE READING
Heartbeat (completed)
Fanfiction✍ ییبو امگایی که زمانی رویای رقص داشته ولی توی یه تصادف مجروح میشه و رویاش برای همیشه از دست میده. و حالا داره با هزینه های بیمارستان و زندگی دست و پنجه نرم می کنه. شیائو ژان آلفایی ثروتمند که باید به خواسته مادربزرگش سریع بچه دار بشه تا بتونه رئیس...