اضطراب آروم آروم روی پوستش میخزید و ضربان قلبش رو بیشتر میکرد. بالاخره روزی که باید گونهی بچه رو میفهمیدن رسیده بود. البته باید یک هفتهی پیش اینکار رو میکردن ولی اتفاقات اخیر اونقدر بهشون استرس داده بود که تصمیم گرفته بودن کمی استراحت کنن.
هنوز همه چیز برای ییبو مثل یک رویا بود، رویایی که میترسید ازش بیدار بشه و خودش رو توی کابوسی بدون ژان و خوک کوچولو پیدا ببینه.
: نگران نباش، مهم نیست گونهش چی باشه، مهم اینه اون بچهی ما دوتاس
ییبو سرش رو به طرف ژان چرخوند، لبخندی روی لب داشت و چشماش اونقدر از چیزی که میگفت مطمئن بود که مثل یک قرص آرامبخش امگا رو آروم میکرد.
: یوبین گفت فنشینگ هم بارداره
ژان چشماش رو چرخوند: اون عوضی آخرش فنشینگ کوچولوی ما رو حامله کرد
با دیدن نگاه نه چندان مهربان ییبو لبهاش رو جلو داد.
:اینجوری نگام نکن
ییبو تنها کسی بود که باعث میشد ژان بخشی از وجودش رو که همیشه سرکوب کرده بود، بهراحتی نشون بوده. اون کنار ییبو میتونست مثل بچهها رفتار کنه و هیچوقت کلیشهی" یک آلفا که اینجوری رفتار نمیکنه" نشنوه. ییبو بهش این اجازه رو میداد که تمام جنبههای شخصیتیاش رو نشون بده.
ییبو آهی کشید: فکر کنم یادت رفته خودت هم زدی یکی رو حامله کردی
نیشخندی روی لب ژان نقش بست: ولی من که اونجوری حاملهت نکردم، دفعه…
با نگاه ییبو، آب دهانش رو قورت داد و کلماتی رو که میخواست به زبون بیاره خورد.
:خب رسیدیم
نفس عمیقی کشید. هوای اطرافش رو بلعید و به اولین باری که به اون کلینیک پا گذاشته بود، فکر کرد. هیچوقت فکرش رو نمیکرد اون تبلیغ و تصمیمش برای اومدن به اونجا زندگیاش رو وارد مسیر جدیدی کنه. بچهای که زندگیاش شده بود و آلفایی که کنارش طعم عشق رو چشیده بود. تشویشهای از یاد رفتهش رو دوباره به خاطر آورد، اما اینبار به عنوان خاطرهای دور که فقط یادآوری از قوی بودنش همراه خودش داشت.
: ژان، ییبو
تا به خودش اومد، آغوش گرم فنشینگ رو حس کرد. لبخند زد، این امگا سهم بزرگی توی خوشحالیاش داشت. فنشینگ توی گوشش زمزمه کرد
:خوشحالم حالت خوبه
ییبو حس خوب این آغوش رو دوست داشت. لبخندی زد و گفت
: بهت تبریک میگم، تو هم داری پدر میشی
فنشینگ با صورتی سرخ و لبخندی که ییبو میدونست بهخاطر حس خوب عاشقیه به زوج مقابلش نگاه کرد.
YOU ARE READING
Heartbeat (completed)
Fanfiction✍ ییبو امگایی که زمانی رویای رقص داشته ولی توی یه تصادف مجروح میشه و رویاش برای همیشه از دست میده. و حالا داره با هزینه های بیمارستان و زندگی دست و پنجه نرم می کنه. شیائو ژان آلفایی ثروتمند که باید به خواسته مادربزرگش سریع بچه دار بشه تا بتونه رئیس...