زمانی که چشم هام رو باز کردم، هیچ چیزی در مقابلم واضح نبود و به زحمت میتونستم حرکت کنم. نگاهم رو به اطراف اتاق چرخوندم و جسم آشنایی رو دیدم که کنارم سرش رو روی تخت گذاشته بود. لبخند زدم و انگشت هام رو بین موهاش فرو بردم که چشم هاش رو باز کرد و من رو به هوش دید."بیدار شدی."
سرم رو تکون دادم، بدنم رو کشیدم و با احساسِ چیزِ عجیبی اخم کردم.
شکمم.
شکمم صاف و خالیه.با وحشت چشم هام رو گرد کردم و پتو رو کنار زدم. من دیگه باردار نیستم...
"ج-جونی! ب-بچه! کوکیِ من کجاست؟"
فریاد زدم. اشک چشم هام رو پر کرد اما جونی گونه هام رو بوسید و من رو ساکت کرد.
"تو اون رو به دنیا آوردی. ولی باید چند روز رو توی بخش مراقبت های ویژه بمونه. اون حالش به مرور خوب میشه لاو."
لبخند زد. حالا به دلیلِ دیگه ای اشک هام پایین اومد.
"حال فرزندمون خوبه؟ اون تونست دووم بیاره؟"
جونی سرش رو تکون داد و من رو بین بازوهاش کشید. توی بغلش هق هق هام رو رها کردم. من همین الان پسرم رو میخوام.
"میخوام ببینمش."
جونی ایستاد، به طرف گوشه ی اتاق رفت و یک ویلچر برداشت.
"با این راحت تری. چون بدنت هنوز ضعیفه بیبی."
من رو بلند کرد و همونطور که تجهیزات سرم رو در اطرافم مرتب میکرد من رو روی ویلچر نشوند. بعد از اون به سمت اتاقِ بچمون راه افتاد.
وقتی که رسیدیم انگشت هام رو به شیشه چسبوندم و آب بینیم رو بالا کشیدم.
اون خیلی خوشگله...
میتونم از اینجا قدرتش رو احساس کنم.
قطعا که اون یک آلفاست."میخوام بغلش کنم."
با لب های آویزون نگاهم رو روی جفتم بالا آوردم. اون مدتی با تردید پشت سرش رو نگاه کرد قبل از اینکه سرش رو تکون بده و برای پیدا کردنِ یک پرستار من رو تنها بزاره.
از تماشای بچه ای که بدنم به اون زندگی رو هدیه داده بود لذت بردم تا زمانی که جونی با پرستارِ مهربونی برگشت. اون من رو داخل اتاق برد.
"اون خیلی ضعیف و حساسه. باید موقع بغلش کردنش مراقب باشی."
اون توضیح داد همونطور که به آرومی کوکیِ من رو بلند کرد و اون رو بین بازوهام گذاشت. بدن کوچولوش با پتوی خاکستری و آبی رنگی پوشیده شده. به چشم های تاریکش خیره شدم و پیشونیش رو بوسیدم.
جونی بدون هیچ حرفی کنار من ایستاده بود و بهم اجازه میداد این لحظه رو تجربه کنم. تقریبا داشتم اون رو از دست میدادم...کوچولویی که بین بازوهام قرار داره و من برای محافظت از اون خیلی سخت تلاش کردم...
![](https://img.wattpad.com/cover/239123396-288-k141162.jpg)
YOU ARE READING
> MINE🌙[Completed]
Werewolf-Persian Translation- -زمانی که خانوادهی فقیری مثل خانوادهی پارک این قصد رو دارند که دخترشون رو در ازای گرفتنِ پول، با پسر آلفای بزرگ قبیله معامله کنند، تصورش رو نمیکنن که فرار اون دختر همهی برنامه هاشون رو نقشه بر آب کنه! اون ها در برابر آلفای خ...