42.Kim Namjoon

2.7K 575 165
                                        


عصبانی شدم وقتی که با نوشیدنی هامون برگشتم و دیدم که رقیب کاریِ من، داشت با چاپلوسی هاش جفتم رو برای رقص دعوت میکرد.

مشخصه که با مزاحمت هاش، سوکجین رو ناراحت کرده بود. وقتی چشم هاش من رو ملاقات کرد لبخند زد.

به محض اینکه قدمی به سمتشون برداشتم دستی بازوم رو گرفت.

"باهام برقص‌، نامجونا."

صدای ته یون کنار گوشم، باعث شد چشم هام رو بچرخونم‌.

"گمشو."

دستش رو پس زدم، خودم رو به کنار همسرم رسوندم‌ و نوشیدنی رو به دستش دادم.

"جونی!"

انگشت هامون رو توهم قفل کردم و نگاه تهدید‌آمیزم رو به اون پسر انداختم.

انگشت هامون رو توهم قفل کردم و نگاه تهدید‌آمیزم رو به اون پسر انداختم

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

"سلام، ته مین. خوشحالم که دوباره میبینمت. کارها چطور پیش میره؟"

لبخند مصنوعیم رو تحویلش دادم و از حالت وارفته ی چهرش لذت بردم.

"خیلی خوبه و مطمئنم که خودت میدونی، نامجون. حالا اجازه بده ازت بپرسم که این پسر زیبا کیه؟"

نگاهش روی سوکجین برگشت‌. برای کنترل خشمم دندون هام رو روی هم فشار دادم.

"اجازه بده همسرم رو بهت معرفی کنم. لی ته مین ایشون کیم سوکجین، سوکجین ایشون همکارِ من، ته مین."

چشم های ته مین گرد شد‌‌. پوزخند زدم.
اره، از حسادت بمیر.

"همسر؟ چطور انقدر خوش شانسی تو، کیم؟"

بازوم رو دور کمر باریک سوکجین پیچیدم. در سکوت بهم لبخند زد.

"درسته، من خیلی خوش شانسم. امیدوارم این خوش شانسی سراغ توهم بیاد."

همینه! حرص بخور و من خوش بگذرونم!

"جونی؟ چرا عصبانی شد؟ اون برات خوشحال نشد؟"

جفت کوچولوم با معصومیت پرسید‌‌.

دلم میخواد همینجا ببوسمش.

"اون فقط حسادت میکنه‌. چون از تو خوشش اومده."

خم شدم و بالای گوشش رو بوسیدم که خجالت زده سرش رو به اطراف چرخوند‌‌‌‌.

شیرینِ من.

نوشیدنی هامون رو به گارسون دادم، حالا میتونم جفت کوچولوم رو توی بغلم بگیرم و جلوی نگاه اون دو نفر، باهاش برقصم.

......

بنظر می‌رسیه که سوکجین داره خوش میگذرونه همونطور که نگاه کنجکاوش بین مردم میچرخید. به ناگهان چشم هاش رو گرد کرد و وقتی که رد نگاهش رو دنبال کردم ته مین رو دیدم که بین تاریکی در حال بوسیدن ته یون بود.

اون ها کاملا مناسب همدیگه ان!

"نادیدشون بگیر بیبی. اون ها فقط دنبال توجه ان."

بهش لبخند زدم و همونطور که دستش رو تو دستم گرفته بودم توجهم رو به استیج دادم‌.

"جونی؟ شدیدا نیاز به دستشویی دارم."

"متاسفم کوچولو، نمیتونم همراهت بیام."

دستشویی های خصوصی که مخصوص افراد ویژه بود رو بهش نشون دادم‌. ده ثانیه از رفتن سوکجین نگذشته بود که ته یون روی صندلیش جا گرفت.

"بالاخره. تنها شدی."

با عصبانیت بهش نگاه کردم.

"اگه جفتت ناپديد بشه دوباره من رو میپذیری عزیزم؟"

تلاش هات فقط تو رو نفرت انگیز تر جلوه میده.

"نه‌. ترجیح میدم یک راهبه باشم تا اینکه دیکم رو نزدیک به جایی که تو هستی ببرم‌. برگرد پیش ته مین."

لبخند زد.

"پس دیدی؟ حسادت میکنی جونی؟"

فقط سو‌کجین میتونه من رو با این اسم صدا کنه! اصلا خوشم نیومد و اگه یک زن نبود حتما دهنش رو خورد میکردم‌.

"کونتو از روی صندلیِ همسرم بردار. هر لحظه امکان داره برگرده و دلم نمیخواد دیگه تو رو ببینه‌."

پوزخند زد.

"اوه، فکر نکنم به این زودی برگرده‌."

یک تای ابروم رو بالا بردم.

"میبخشید؟"

"بنظر میرسه که داره با ته مین خوش میگذرونه."

اطراف رو از نظر گذروندم و وقتی که اثری از ته مین نبود با نگرانی نگاهم رو به دستشویی انداختم.

"شاید اون ها از همدیگه خوششون میاد. پس یکم زمان بهشون بدیم تا باهم خلوت کنن، هوم؟"

سعی کرد من رو ببوسه ولی با شدت به عقب هلش دادم و ایستادم. بدون توجه به داد و فریادهاش به سمت دستشویی دویدم تا جفتم رو از اون احمق دور نگه دارم‌.

> MINE🌙[Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora