پارت ۱۷

451 61 10
                                    

بالاخره نامجون سکوت و شکست و به جینم اشاره کرد که همراهیش کنه ...
@ کیم تهیونگ میدونی منتظرم
بله همین جمله کافی بود تا بازم ارامشش به فاک بره هیچ وقت باباش اینطوری صداش نمیکرد و این یعنی موضوع خیلی جدی بود ...
نفس عمیقی کشیدی و به همه گفت که بیان کنار هم بشینن تا ماجرا را تعریف کنه و بگه قضیه چیه ...
الان همه کنار هم بودن البته جنی و لیسا تا جایی که میتونستن دور نشستن چون واقعا نگاه اون چهار مرد ترسناک و اینکه تا همین الانش هم زیر اون نگاها جون ندادن خودش خیلیههههه ...
چهار پدر هم کنار هم نشسته بودن و منتظر پسراشون بالاخره تهیونگ جرئتش را جمع کرد و شروع کرد
تمام ماجرا را تعریف کرد و همینطور اینکه جنی کیه و اما از چهره پدرانشون هیچ حسی مشخص نبود اینطوری نبود که پدراشون مخالف روابط اونا باشن به هیچ وجه اما الان دوتا مشکل بود اول از همه اینکه اونا قرار بود در آینده دشمن هم باشن به خاطر شغلشون و اینکه از الان بخوان به خاطر دوستی اشتباه هم را نادیده بگیرن قطعا چیزی نبود که چهار مرد به پسراشون یاد داده بودن و مشکل دوم هم پارک چانیول بود جیمین خوب میدونست این برای عمو اش چه معنی میده و از دوستی با اونا قطعا ناراضی بود ... روابط این ۵ دوست یعنی مخالف با پدرانشون سر مسائلی و این خب جالب نبود ...
بعد از چند دقیقه سکوت جیهوپ بود سکوت را چه شکست ...
○ و شما دوتا دقیقا ایجا چه غلطی میکنید ..
اینقدر لحنش ترسناک بود که جنی بی اراده ماجرا را تعریف کرد که چی شد و چرا اینکارا کردن ...
البته هنوز جنی و لیسا خیلی چیزا را درک نکرده بودن حتی هنوز رفتار پسرا با پدراشون هم درک نمیکردن اینکه چرا اینقدر خوبه ههه واقعا نمیفهمیدن عشق بینشون را و نیاز داشتن با ته و جیم صحبت کنن اما قطعا الان نمیشد اون دو پسر با داشتن همچین خانواده ای قدرت و ثروت بی نهایتی داشتن همین الان هم میتونستن اون پایگاه را کلا تعطیل کنن یا خیلی ها را با کوچکترین اشاره از این دنیا محو کنن خیلیا هم برای اونا کار میکردم و میتونستن بیکارشون کنن از جمله خودشون و این ترسناک بود این قدرت و ثروت خیلی ترسناک بود
@پسرا خوب میدونید که قراره صحبت مفصلی با هم داشته باشیم اما الان شرایط مناسب نیست
جیمین و تهیونگ کلی تو دلشون قربون نامجون رفتن که مثل همه درکشون کرده بود و درحد مرگ ذوق زده بودن اما با حرف بعد نامجون دستاشون که هم را گرفته بود یخ کردن
@ اما اینا دلیل نیست که از خطاهای شما بگذریم فضولیتون را به خاطر پسرا میبخشم اما سیلی جیمین به هیچ عنوان و تصمیم گیرنده این مورد قطعا یونگی و جیهوپ اند پس من دخالت نمیکنم همین که مطمئن بشم تقاص سیلی که به جیمین زدید را خواهید داد برم کافیه...
و تمام این ها را بالحن سرد و تاریکی گفت که فقط خانواده اش از اون لحن مستثنا بودن و بس ... البته نامجون حق داشت دخالت نکنه چون یونگی به اندازه کافی عصبی بود و شاید تا الان هزاران روش برای مرگ دو دختر را در ذهنش امتحان کرده بود ..
جیمین با پایان حرف عموش به باباش نگاه کرد که ساکت بود جیمین اصلا جنی را نبخشیده بود و قطعا تلافی میکرد اما اگر پدراش دخالت میکردن نمیدونست دیگه چطوری به دوستش نگاه کنه وقتی اون دلیل خواهرشه ....
پس خیلی اروم از کنار تهیونگ بلند شد و بین پدراش نشست دستشون را گرفت و با لحنی خیلی مظلومی و با چشمای اشکی و لبای افتاده اید سعی کرد راضیشون کنه این روش همیشه جوای میداد ...
+ بابا لطفا میشه اینبار را به خاطر من بگذری بابایی شما چی لطفاااااا
یونگی بوسه ای ارومی به لپ جیمین زد و به جیهوپ اشاره کرد که نگهش داره و بعد به سمت دخترا رفت و اونا ناخواسته از روی ترس فورا ایستادن و یونگی سیلی محکی به جنی زد جوری که به پشت روی زمین پرت شد و نصف صورتش سرخ از سیلی و لبش پاره و در حال خون ریزی ...
تهیونگ با دیدن سیلی عموش خواست طرفش بره که جین سریع تر از اینکه متوجه بشه از پشت گرفتن و به سمت نامجون بردش و الان بین خودش و نامجون پینش کرد .. جیمینم میخواست واکنشی نشان بده اما نتونست چون بین دستای باباییش زندانی بود  و حالا تهیونگ و جیمین بودن که در حال تقلا کردن برای رها شدن بودن و نگران حرکت بعدی یونگی ...
یونگی استین های پیرهن مشکی اش را با آرامش بالا داد و در همین حین محافظی که بیرون بود را صدا ...
و زبونش گوشه لبش را تر کرد و مقتدرانه مثل روبع رو دخترا ایستاد ...
● من به هیچ وجه قرار نیست از این ماجرا بگذرم و تنها کاری که میتونم به خاطر پسرا انجام بدم اینکه زندگیتون را ببخشم ...
و بعد به محافظ دستور داد شلاقی که میخواد را بیاره ... قطعا اون بار وسایل مورد نیازش را داشت بالاخره اینجا رد روم داشت ...
وقتی محافظ با شلاق مورد نظرش وارد شد بهش دستور داد که جنی را به دوتا ستون را سالن که تقریبا نزدیک هم بودن ببندن و همینطور لیسا را به ستونی که دقیقا مقابل چهره جنی باشه بعد هم در گوش بادیگار  چیزی گفت و درنهایت دستور داد خروجشون را داد ...
و حالا پشت جنی ایستاده بود و داشت شلاق چرمی تو دستش را انالیز میکرد قطعا این شلاق هر ضربه اش درد عظیمی را به طرف میداد خیلی بیشتر از چیزی که بشه فکرش را کرد هر ضربه اش را میشد شاید تشبیه کرد .. نگاهش را از شلاق گرفت و به لیسا داد که دقیقا مقابل چهره جنی بسته شدع بود شاید لیسا را از لحاظ جسمی مجازات نمیکرد اما قرا  نبود روحش را هم ببخشه اون باید با چشمای خودش ضربه خوردن عشقش را میدید ..
تهیونگ و جیمین هنوز هم در حال تقلا بودن خوب میدونستن یونگی میخواد چکار کنه افراد خیلی محدودی بودن که از زیر شلاقش جون سالم به در میبردن و حالا جنی یک دختر خیلی لطیف بود جدا از اخلاقش خیلی بدن شکننده ای داشت و نمیدونستن که از زیر دست یونگی زندع بیرون میاد یا نه حتی نگران لیسا هم بودن اون قرار بود خیلی زجر بکشه حتی ببشتر از جنی ...
● لیسا هر ضربه را که میزنم میشماری و اگر صدات را نشنوم مطمئن باش به جاش دوتا میزنم پس حواست را جمع کن زندگی دوست دخترت دست خودته ..
و بعد پایا حرفش حتی فرصت تحلیل هم به کسی نداد و اولین ضربه را خیلی محکم زد و شد اولین خطا لیسا پس دوتا پشت سر هم زد که اینبار لیسا به خودش امد و شروع که به التماس کردن اما وقتی دید فایده نداره شمردن را شروع کرد با هر ضربه انگار قلب اونا هدف قرار میدادن که تکه تکه میشد نه کمر جنی و اون نگاه پر از جنی تا حد مرگ میبردش ...
بالاخره بعد ضربه هفتاد یونگی شلاق را طرفی پرت کرد و دوباره محافظ بیرون را صدا زد تا اون دو را باز کنه محافظ اول جنی را باز که محکم  زمین خورد از هوش رفت و وقتی لیسا هن باز شد فورا به سمتش رفت و بغلش کرد و با اینکه اشک میریخت اما بازم صورت جنی که رد اشکای خشک شدع به خوبی مشخص بود را میبوسید ...
جین و جیهوپ پسرا را بیرون بردن و حالا فقط نامجون و یونگی و اون دو دختر حضور داشتن و هیچ صدایی جز ناله ها نامفهوم لیسا به گوش نمیرسید ..‌
یونگی به طرف مبل رفت تا کتش را بردارع اما نامجون طرف اون دو رفت و محکم فک لیسا را گرفت و سرش را بالا اورد و تو چشمای اشکیش خیره شد ..
@ همینکه زنده است برو از پسرام تشکر کن که تنها دلیل زنده بودنتونن این شلاق هم کمترین تنبیه بود که بازم اینا مدیون پسرا اید  امیدوارم درستون را گرفتع باشید و حدتون را فهمیده باشید از اینجا هم اخراج نمیشید اما دوهفته نیاید تا کمی حالش بهتر بشه ..

برای ادامه حرفش فک لیسا را محکم گرفت تر گرفت و مجبورش کرد دوبارع به چشماش نگاه کنه
@ و در ضمن هویت پسرا را مخفی نگه میدارید حتی برادر معشوقت هم نباید بفهمه اگر متوجه بشم کوچکترین چیزی درمورد هویتشون درز پیدا کرده عواقبش را جونتون میده ....
و بعد این حرف بلند شد و به طرف یونگی رفت البته قبل خروج به محافظ را که در را براشون باز چیزی گفتن و بعد رفتن ...
محافظ به طرفشون رفت و به لیسا کمک کرد که جنی را ببره و بعد هم اونا را پیش پزشک برد ...

جیمین و تهیونگ کنار هم نشسته بودن و سکوت کرده بودن اونا از درد لیسا ناراحت نبودن برعکس راضی هم بودن و اینکه خوب میدونستن یونگی خیلی خودش را کنترل کرده و از این بابت خوشحال و متشکر بودن اما  کوک تنها نگرانشون بود ....

بالاخره به عمارت رسیدن و پسرا بی حرف به سمت اتاقشون رفتن قرار بود یکم استراحت کنن بعد به سمت پایگاه برن ...



بالاخره به عمارت رسیدن و پسرا بی حرف به سمت اتاقشون رفتن قرار بود یکم استراحت کنن بعد به سمت پایگاه برن

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

هاااااای گایز روزتون بخیر ...

یک مسئله ای هست اینکه من یک جاهایی خیلی ادبی مینویسم یک جاهایی نه  ... خب این به خاطر صفحه تایپمه بالاخره کسایی هستن که وقتی باهاشون چت میکنم باید نقش یک فرشته مهربون و خیلی ادبی را بازی کنم بر خلاف کسی که هستم پس ایم ساااری از این به بعد بیشتر دقت میکنم😘

و در نهایت امیدوارم لذت ببرید

penalty Onde histórias criam vida. Descubra agora