پارت ۳۶

389 63 12
                                    

با صدای مشاور که خبر میداد افرادش از لحظه فرود منتظرش هستن نگاهش را از پسری که کنارش خواب بود گرفت و به مشاورش داد

@خوبه .. میتونی بری
با پایان حرفش دوباره توجه اش را به کوک داد باید بیدارش میکرد در تمام طول پرواز خواب بود پس به اندازه کافی استراحت کرده ..
@کیم جانگکوک وقتشه که بیدار شی پسر
اما کوک با فشردن سرش به بالشت بهش توجه نکرد و اه دردمندش را دراورد
با حرکت غیر منتظره ای کوک را بغل کرد و همراه با پسر در آغوشش بیرون اومد و کتش را به بادیگاردش سپرد ..

بک و کای از همون لحظه ای که ارباب کیم کوک را خواسته بود تا همین الان که کوک را در آغوش ارباب دیدن وجودشون پر از استرس بود ولی الان این وضع بدتر بود واقعا عجیب بود نه تنها برای اون دو برای تمام افراد اونجا این صحنه عجیب بود همه خوب میدونستن که ارباب کیم هیچکس جز خانواده اش را حتی ادم حساب نمیکنه و این محبت اربابشون به کسی غیر خانواده اش عجیب بود
با دستور کیم الان همه سوار ماشین ها در راه عمارت بلک سوان بودن ...

کوک بعد اینکه تو بغل کیم سوار ماشین شد بیدار شد و الان که دوباره تاثیر کوکائین ازبین رفته بود استرس تمام وجودش را گرفته بود و در سکوت با انگشتاش بازی میکرد ...

@ بهتر به خودت مسلط بشی دیگه قرار نیست با دستای خودم بهت کوکائین بدم
با اتمام حرفش دست کوک را گرفت تا بیشتر بهش اطمینان بده
× ممنون  ..بابا
بابا را به ارومی زمرمه کرد و سرش را پایین انداخت و متوجه لبخند نامجون نشد ...

اما تو ماشین دیگه اوضاع اینقدر اروم نبود بک از روبه رو شدن با ویمین میترسید و این ترسش کاملا در حرکات و حال ناخوشش مشخص بود اما کای ترس نداشت فقط بی نهایت استرس داشت بعد مدتها قرار بود جکسون را به بیبینه و خوشحال بود اما نمیدونست جکسون چقدر توی این سه سال تغییر کرده ...

با نمایان شدن دروازه های عمارت سه پسر انگار که به کل استرسشون را فراموش کرده باشن غرق در زیبایی اونجا شدن  اونجا حتی از قصرهای پادشاهان هم بزرگتر و زیبا تر و حتی امن تر بود ..

تهیونگ و جیمین که محل زندگی شون اینجا بود و عمرشون را در همچین قصری گذرونده بودن چطور یک مدت تو اون خوابگاه زندگی کردن چطور کسی که محل زندگیش اینجاست تونسته بود اونجا را تحمل کنه ...

هر چه اون سه پسر نگران و متعجب بودن کیم دلتنگ بود دلتنگ همسرش که چند روز از آرامشش محروم بود دلتنگ پسرای عزیزش دلتنگ بو تن تهیونگش که بعد ۲۱ سال هنوز هم برلش تازه بود دلتنگ دوستای خوب که برادرهای عزیزش بودن ...

با متوقف شدن ماشین نفس کوک هم در سینه اش حبس شد اما با گرفته شدن دستش توسط نامجون نفس راحتی کشید و لبخندی زد ...

$کیمممممم تهیونگ فقط کافیه یکبار دیگه تاکید میکنم یکبار دیگه اون کلمه کوفتی را تکرار کنی من میدونم و توووو

_اومااااااا
همینطور که از دست جین ملاقه به دست فرار میکرد تا پشت عمو یونگش از شر ملاقه جین پناه ببره با صدای بلندی دوباره گفت  بار اول وقتی بود که جین تصمیم گرفته بود بعد مدتها براشون آشپزی کنه اما ته شیطنتش گل کرد و وقتی جین داد آشپزی میکرد کلی اذیتش کرد اما وقتی هیچ کدوم از اذیت هاش جواب نداد به کلمه جادویی اوما پناه برد که جین باباییش ازش متنفر بود و حالا نتیجه اش این موشو گربه بازی بود ...

خودش را او بغل عمو عزیزش انداخت و به جیمین و عمو هوپیش که از خنده شکمشون را گرفته بودن چشم غره ای رفت ...

_ عمووووو میبینی کسی منا دوست نداره

اگر هر کسی این صحنه را میدید قطعا به بیناییش شک میکرد غیر قابل باور بود که کیم تهیونگ یا همون وی جانشین امپراطوری کیم که همه مثل سگ ازش میترسیدن و حتی جرئت نفس کشیدن هم در مقابلش نداشتن حالا در کیوت ترین حالت دنیا به بغل مین یونگی بزرگ از دست باباییش پناه برده ...

با شنیدن صدای پایی حرفی که میخواست به عمو یونگی عزیزش بزنه را خورد وو نگاهش را به درب سالن داد اماااا به چیزی که میدید باور نداشت انگار رویا بود چطور ممکن بود اما با صدا جیمین به خودش  امد انگار توهم نبود وگرنه جیمین چطور جانگکوک را میدید ...

+ جانگ.. کوک ...
به سختی اسمش را بیان کرد و نگاه اشفته اش را بهش دوخت این امکان نداشت
_اینجا چکار میکنی ؟؟

سوال تهیونگ اشفته و عصبی سوال همه  افراد اون جمع بود پس منتظر پاسخ نگاهشون را به پسر آشفته  دادن اما جوابی که شنیدن باور نکردی و غید منتظره بود

@همراه منه


هااای گایز احوالتون ؟؟؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


هااای گایز
احوالتون ؟؟؟

میدونستید من فیتیش دست دارم؟😭😭😭

penalty Where stories live. Discover now