پارت ۵۱

383 54 6
                                    

بالاخره اون محافظ احمق و راضی کرد تا بهش بگه تهیونگ کجاست ..
اصلا چرا افرادی که اینجا کار میکردن اینقدر محافظه کار و وفادار ان حتما تهدیدشون کردن وگرنه امکان نداره کسی با اخلاق جیمین و تهیونگ راه بیاد ..

به افکار مسخره اش خنده ای زد واقعا داشت دیوونه میشد که به این مسائل الکی فکر میکرد و خودش را درگیرشون میکرد ..

با رسیدن به کلبه چوبی اطرافش را بررسی کرد درسته همینجا بود کلبه نسبتا قدیمی در کنار قدیمی ترین درخت این عمارت ..

تقی ای به در زد و منتظر موند تا کسی اونجا حضور داشته باشه اون محافظ گفته بود تهیونگ اینجاست اما اینجا زیادی ساکت بود ..

با باز شدن در کلبه از افکارش بیرون اومد و نگاهش را به پسر مقابلش داد درسته چان بود زنده و سالم جلوی چشماش باید این را به بک میگفت حتمااا ..

= خیلی وقتع گذشته .. تغییر کردی
بدون جواب دادن فقط خودش را در آغوش پسر پرت کرد واقعا دلتنگ بود ..
× پسره احمق ..
نوازش بار دستش را به کمر کوک کشید و لبخندی زد
و اروم منمی زمزمه کرد ..

بالاخره کوک را از خودش جدا کرد و به داخل هدایت کرد تا روی تک مبل راحتی اونجا بشینه و خودش یکی از صندلی های چوبی پشت میز را برداشت و مقابلش قرار داد ..
حالا هر دو مقابل هم بودند و تنها صدای نفس هاشون سکوت را میشکست ..

× خوشحالم که میبینمت یعنی .. در اصل خوشحالم که زنده ای ..
تلخ خندی به حرف پسر زد مشخص بود کنجکاوه که ماجرا را بدونه پس بهتر بود زودتر همه چیز را بهش بگه تا از فضولی دیوونه اش نکرده ..

= بعد از اینکه شما از انبار رفتید جیمین بهم پیشنهاد داد تا با کشتن عموش من و مادرم را زنده بزاره فقط به خاطر دوستیمون ..

= و خب م..
× هیس نمیخواد هیچی بگی همم باشه ..
به پسر مقابلش که با نگرانی دستاش را گرفته بود نگاه کرد واقعا بزرگ شده بود انگار به خوبی میتونست بقیه را درک کنه و این به شدت خوب بود این کوک بالغ واقعا محشره ..

× خب حالا جناب چانیول نمیخوای برای این مهمان عزیزت  پذیرایی شاهانه ای داشته باشی ..
= اوکی جناب عزیزم چی میخوای ؟ شیرموز خوبه
× یسسسس یسسس همینهههه همیشه هیونگ عزیزم بودی ایول بهت تو مایه افتخاری

به ذوق پسرک خندید و سری از روی تاسف تکون داد انگار این بچه هیچوقت عوض نمیشد هییی

با صدای در نگاهش و از کتابش گرفت و به در داد ..
_ اینجاست ؟
= اهم خوابه
و به اتاق خواب کوچک کلبه اش اشاره کرد ..
حالا که از حال پسرکش خبردار شده بود خیالش راحت شد ..
_ خوبه . از کی اینجاست؟
=۳ ساعتی میشه البته ۲ ساعتش را خوابه
_ امم خوبه .. چیزی که بهش نگفتی؟
= اگر منظورت درمورد هیولایی که تبدیل شدم باید بگم که نه هیچی نگفتم اصلا مگه میتونستم بگم یا بهتره بگم اصلا مگه حق داشتم که بگم
خونسرد تکیه اش را به صندلی چوبی داد
_ معلومه که نه و خوبه که میدونی
=جیمین کجاست؟
_ رفته یکسری احمق که فورا بعد از با خبر شدن از حضور کوک تصمیم به نابودیش را گرفتن ادب کنه ..

با حس گرمایی ازار دهنده چشماش را باز کرد با گیجی سرجاش نشست و اطرافش را نگاه کرد اینجا که اتاق بود که تهیونگ گفته بود از این بعد مال اوناست اما اون که دیشب روی تخت کوچک چوبی توی کلبی چان بود این این تخت کینگ سایز ..

بالاخره تصمیم گرفت روزش را شروع کنه و دوبارع خودش و به آغوش خواب نسپاره ..
بعد انجام کارهای شخصیش اتاق را ترک کرد ..
امروز باید با بک صحبت میکرد و البته جیمین هم میامد ..

مننننن مردم برای این فن ارت 🥺😍

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

مننننن مردم برای این فن ارت 🥺😍

های گایز احوالتون ؟؟

اوکی باید بگم که واقعا نیاز داشتم که بنویسم تا ذهنم خالی بشه و خیلی وقت بود که پارت نذاشته بودم این بی مسئولیتیم را میرسونه پس دیگه تا شنبه صبر نکردم .
و خیلییی خیلییی ممنون بابت تمام قوت قلب دادناتون 😍🥺😘😘

penalty Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin