پارت ۵۳

395 56 2
                                    

با دیدن صحنه مقابلش زبانش بند اومد اینجا خود بهشت بود اما اون دوتا چرا سالم بودن ..
با حرص از سالم بودن اون دو تا عوضی تازه متوجه ماجرا شده بود که گول اون دو رو خورده با عصبانیت به اون دوتا احمق با اون لبخندهای جذاب و دوست داشتنی رو مخشون پشت کرد و به طرف ماشینی ته باهاش اومده بود برگشت ..

اگر از اینجا دور میشد حتما امشب دستش به خون اون دو نفر رنگی میشد و اینا نمیخواست ..
چطور به خودشون اجازه داده بودن که اینطوری اذیتش کنن ..
با حرص در ماشین را محکم بهم کوبید و با به راننده بیچاره دستور داد برگرده ..

بعد چند ثانیه تعلل بالاخره راننده بیچاره از ترس تصمیم گرفت حرکت کنه ..

+وااات الان اون رفت ؟ ریلی تهیونگ؟
_ هه مثل اینکه خراب کردیم ..

از خستگی خودشون را روی بالشتک های کوچکی که امادع کردن بودن انداختن ..
اتفاقورا الان را باورشون نمیشد چطور امکان داشت بدون کوچک ترین کلمهدای بهشون پشت کنه و بره پس چرا مثل فیلما با دیدن صحنه روبروش یهو از خوشحالی نزد زیر گریه و بعد هما بغل کنن و کار به بوسه برسه و کار های بعدش  ..

+الان چکار کنیم ؟
_نمی..
صدای تیر اندازی حرف تهیونگ را قطع کرد و هر دو با تعجب و درگیری ای که در حال شکل گیری بود نگاه میکردن ..
دیگه واقعا امروز از این فاکی تر نمیشد اما بد هم نبود میتونستن عصبانیتشون را سر این احمقا خالی کنن ..

عصبی بود خیلی عصبی اون دوتا احمق چطور تونستن گولش بزنن اون تا زمانی که به اینجا برسه بارها از ترس و استرس مرد و‌ زنده شد ولی اونا اونجا با لبخند مزخرف جذابشون فقط داشتن نگاهش میکردن  ..

با شنیدن صدای تیر اندازی از افکارش بیرون اومد واضح نبود اما مشخص بود که درگیری شده خواست بی اعتنا باشه بهش اما واقعا نمیتونست ‌..

×برگرد
راننده بیچاره با‌گیجی چشمی زیر لب گفت و دور زد ..
با رسیدن به مکانی که کمتر از نیم ساعت پیش مثل بهش بود دهانش باز بود اون بهشت تبدیل شده بود به جهنم ..

به سرعت از ماشین پیاده شد تا بتونع اون دوتا دیوانه را پیدا کنه و فقط امیدوار بود اینم یه شوخی باشه البته اینبار حسابی ادبشون میکرد به خاطر شوخیهای مسخرشون ..

صدای فریادی که شنید مطمئن بود صدای تهیونگه با عجله به سمت صدا رفت و برای بار سوم در اون روز از تعجب قدرت تکلمش را لز دست داد ..
اون واقعا جیمین بود که غرق در خون بود با چشمای بسته اش ..

دیگه کنترلش را از دست داد و خودش را کنار جیمین پرت کرد  نمیتوست تحمل کنع صحنه مقابلش را قلبش داشت از سینه اش در میومد ..
× نههه نهههه جیمین نه تو نباید اتفاقی برات بیافته لعنتی تو بهم قول دادی کنارم باشی نه نباید چشمات بسته باشه ..
با هر کلمه که میگفت بیشتر اشک میریخت و در نهایت تو بغل تهیونگ از حال رفت ..

به سختی چشماش را باز کرد و همجا سفیدی مطلق بود یکم که دقت کرد متوجه شد بک کنارشه ..
× بک
با صدایی که حتی به سختی به گوش خودش میرسید بک را صدا کرد و در کمال تعجب بک متوجه شد ..
به آرومی تقاضا اب کرد و شاهد بود بک به چه سرعتی لیوان ابی براش پر کرد ..
به ارومی کمی ابی نوشید اما فقط در حدی که بتونع با گلو نیمه خشک صحبت کنه ..

× جیمین؟
÷ هیس حالش خوبه نگران نباش
با کمک بک سرجاش نشست تا راحت تر صحبت کنه
× الان کجاست؟ تهیونگ کجاست ؟؟
÷ خب تیر نزدیک قلبش بود تقریبا و بعد چند عمل موفق فعلا سی سی یو بستریه ..
÷ اه تهیونگ بیچاره نمیدونست این دو روز کنار تو باشه یا جیمین اصلا استراحت نداشت منم از دیشب مجبورش کردم که دیگه اینجا نیاد به سختی قبول کرد اما بازم چند باری اومد تا اوضاعت را بدونه ..

سکوت کرد حرفی برای گفتن نداشت اینطور که مشخث بود دو روز بیهوش بود و حال جیمین بهتر بوده و اوضاع تهیونگ داغون ..

× کمکم کن برم از این اتاق لعنتی برم بیرون ..
÷ عمرا کاری نکن به ارباب کیم بگم جنابعالی فعلاااا استراحت اید
×اما م...
÷ اما ندارم حداقل تا دوساعت دیگه استراحت میکنی فهمیدی ..

بهتر بود به حرف بک گوش میداد واقعا حال خوبی نداشت اگر با این وضع میرفت بقیه هم نگران میشدن پس بدون مخالفت دوباره چشمانش را بست ..




Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


های گایز ..
احوالتون ؟؟
اههه اینقدر خستمههه از ساعت ۶ خوابیدم تا همین یک ساعت پیش اما هنوزم خوابم میاد ...

penalty Where stories live. Discover now