پارت ۲

751 135 2
                                    

بالاخره بعد دو ساعت اون معارفه مسخره تمام شد و بهشون اجازه دادن برن خوابگاهشون را پیداکنن و تا وقت شام خستگی در کنن و الان هم با دستهای گره زدشون بهم و کوله های نسبتا سنگینشون دنبال خوابگاه 20 میگشتن و بالاخره پیداش کردن ...

با خستگی تمام وارد شدن و در اخر سالن بالاخره به اتاقشون رسیدن اتاق 00 و بعد وارد شدن متوجه شدن بله زندگی میتونه فاکی تر از این چند روزشون هم باشه ...

توی فکر بودن که با صدای یکی نگاهشون را به اون دادن ...
×سلام رفقا جانگکوک ام جئون جانگکوک هم اتاقی جذابتون ...
و بعد با خنده خرگوشی دستش را جلو برد تا با اون ها دست بده اما با بی تفاوت رد شدن اون دو نفر لبخندش محو شد و با صدای خنده بکهیون نگاهش و به اون داد که میگفت دیدی نشد جئون ...

تهیونگ بی تفاوت به اون خرگوش پررو از کنارش رد شد و سمت نزدیک ترین تخت رفت و بعد گذاشتن وسایلشون کنار تخت خیلی آرام جیمین را روی تخت پایینی خوابوند و بعد کشیدن پتو روش و بوسه نرم روی لبای سرخ نشوند و مطمئن شد موچیش خوابه قدمی کج کرد و روبه روی سه جفت چشم متعجب ایستاد ...

صداش را صاف کرد تا اونا به خودشون بیان ...
اولین نفر جانگکوک به خودش امد و با خنده احمقانه ای قدمی به سمت بکهیون برداشت ...
×این پسر زشتی که میبینی بیون بکهیونه ۲۴ ساله متولد و ساکن کره جنوبی ...
یک قدم اون طرف تر برداشت و با اشاره به شخصی گفت
× و این پسر جذاب دراز پارک چانیوله ۲۴ است متولد و ساکن کرده ...
بعد به خودش اشاره کرد ×منم جئون جانگکوک ۱۸ ساله ام متولد و ساکن کره جنوبی .. حالا شما افتخار بده و خودتون را معرفی کن ...
تهیونگ که فهمیده بود این پسر فضول تر از اینکه تا همه چیز و ندونه دست از سرشون بر نمیداره تصمیم گرفت خیلی کوتاه خودشون را معرفی کنه پس با همون سردی همیشگیش شروع کرد ...

_کیم تهیونگ ام (و بعد به جیمین اشاره کرد ) مین جیمین هر دو ۱۸ سالمونه و متولد و ساکن امریکا
در ضمن اگر دوست دارید تا پایان زندگیتون فلج نباشید حواستون به رفتارتون با دوست پسرم باشه وگرنه (با پوزخندی) هیچکس نمیتونه از دستم نجاتتون بده ...

سه مخاطبش همراه اوه کشداری به نشانه تایید گفتن و لعنتی اونا واقعا از اون پسر جذاب فاکر ترسیدن ...

_و تو پارک برم مهم نیست کی هستی و قراره چه مدت باهم باشیم مطلع باش که ازت متنفرم و اگر دست خودم بود ریشه همتون را میسوزوندم ...

اینبار با همون اقتدار فاکیش شروع به قدم زدن و آنالیز اون سوئیت مثلا بزرگ کرد ...
لعنتی اون سه نفر حتی نمیتونستن نگاهشون را از روش بردارن و کاملا محو قدرت اون پسر ۱۸ ساله شده بودن ...

همانطور که اطراف را آنالیز میکرد گفت
×من از بی نظمی بی برنامگی و بیمزه بازی در اوردن و یکسری مسائل دیگه متنفرم پس بیاید الان استراحت کنیم و شب درمورد این مسائل کامل صحبت میکنیم...

و به سمت تختی که جیمین خواب بود حرکت کرد و با در آغوش کشیدن فرشته اش خواب را به تنش هدیه داد ...
اما اون سه نفر بازم هم بدون کوچکترین مخالفتی با تکون دادن سرشون حرفش را تایید کردن و هر کدوم به سمت تخت خودش رفت تا تا روح خسته اش را آزاد کنه ...

اینم پارت ۲ ...
امیدوارم خوب باشه و دوستش داشته باشید ...
🥰🥰😘😘😘

 🥰🥰😘😘😘

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.
penalty Où les histoires vivent. Découvrez maintenant