penalty (تنبیه)
تهیونگ و جیمین زوجی که از بچگی کنار هم عشق را تجربه کردن و در اوج قدرت بزرگ شدن و قراره وارثان پدرانشون باشند و تاج امپراطوری مافیا آسیا و آمریکا را بر سر بزارن ...
اما تو این دنیا قرار نیست همه چیز بر وفق مرادت باشه گاهی یک اشتباه...
با ورودش به سوله حالا میتونست بهتر فضا را آنالیز کنه با توجه به گفته جکسون اینجا یکی از مکانهای اختصاصی تهیونگه .. خرید و فروش برده جرم کمی نیست و همینطور قرار بود همینجا بعد از تحویل گرفتن از واسطه ها برده ها به فروش برسونن و یکجورایی شو بود و قطعا امنیت بالایی میخواست و امنیت اینجا خودش گوینده همه چیز بود ...
نگاهش به اطراف بود انگار فضا پشتی ساختمان اصلی ان یک جورایی یک سوله پشت یک ساختمان بزرگ و مجلل برای شو ..
همینطور که اطراف زا آنالیز میکرد اصلاا متوجه نشد کی از جک جدا شده بود و الان انگار توی راهرو بود که اطرافش در هایی بود ...
همینطور به راهش ادامه داد تا صدایی متوقفش کرد ..
€ کی هستی؟ اینجا چکار میکنی کاملا مشخص بود محافظا اینجا ان £ انگار کره ای هستی نکنه از برده هایی و فرار کردی
چی این احمق چی میگفت برده چیه اما قبل اینکه متوجه بشه توسط اون دوتا احمق داخل یکی از اون اتاقا پرت شد حتی نذاشتن حرف بزنه به همین سادگی گیر کرده بود واقعا چطور ممکنه با این لباس های تنش برده فراری ببیننش اهههه احمقا الان باید چکار میکرد ..
₩ بهتره بشینی اونا قرار نیست برگردن به سمت صدایی که شنید برگشت و با چیزی روبه رو شد که واقعا توقعش را نداشت اینجا واقعا بزرگ بود و حدود ۳۰ ادم اینجا بود که از انگار از ۸ سال سن داشتن تا ۳۰ سال ...
₩ ههه چرا اینطوری نگاه میکنی ؟؟ اصلا تو کی هستی ؟؟ دوباره توسط همون شخص مخاطب قرار گرفت × شما خیلی جوونید باو... اینها تنها کلماتی بودن که تونست به زبان بیاره و با صدای گریه نگاهش را به پسر بچه ای داد که انگار ۵ سال داشت چطور این بچه را ندیده بود ..
آروم به سمت پسر کوچولو رفت .. × هیسسس کوچولو چی شده ؟ چرا گریه میکنه \ چرا گریه میکنه؟؟ پسره احمق انگار شرایط و نمیدونه حرفای پسر کنارش که انگار همسن خودش بود را نشنیده گرفت و دوباره توجهش را به پسر بچه داد
دیگه نتونست در برابر پسر کناریش که اداش را درمیاورد سکوت کنه × دقیقا چه مشکل کوفتی ای با من داری ؟؟ هااان دقیقا چی / چرا باید با احمقی مثل تو مشکل داشته باشم هاان چرااا یه جوری به پسرک بیچاره میگی چرا گریه میکنی انگار نمیدونی قرار تا ساعت دیگه هممون فروخته بشیم و اون بچه بدبخت معلوم نیست گیر چه حیوونی بیافته..
این پسر راست میگفت اینا قرار بود فروخته بشن حتی این کوچولو ناز که با صورت تپلش و چشمای بزرگش انگار ترکیبی از جیمین و تهیونگهه ..
× من اجازه نمیدم این بچه اسیب ببینه هرگز / ههه حتما واقعا احمقیا انگار نمیدونی گیر کیا افتادی نمیدونی که رئسای اصلی این امپراطوری چقدر خشن و بی رحم ان و به شیطان مروف ان ...
درست میگفت واقعا رئسا این امپراطوری شیطان بودن اما تا جایی که یادش بود تهیونگ و جیمین خیلی بچه دوست داشتن پس چطور میتونستن همچین کاری کنن از لباسا این کوچولو و صورتش مشخص بود کتک خورده و کلی اذیت شده ...
& وقتشه بیاید بیرون ... با صدای نگهبان چند نگهبان دیگه وارد شدن و اونا را مجبور کردن از اونجا خارج بشن اما نتونست بچه را همونجا رها کنه و تو بغل خودش بهش پناه داد ..
+ احمقققققققققق فریاد جیمین حتی باعث لرزش شیشه های اونجا بود دیگه چه برسه به بادیگارد های بخت برگشته + چطورررر فقط بگید چطوررررر گمش کردید وظیفه شما احمقا محافظت ازش بود
_ پیداش کنید وگرنه قول میدم خودتون و خانواده هاتون طلوع فردا را نخواهید دید .. قطعا حرفی که وی میزد به واقعیت تبدیل میشد پس بدون از دست دادن زمان به دنبال پسر رفتن
نگاهش را به جیمین عصبی داد _ جیمین اروم باش عزیزم پیدا میشه + میدونم میدونم اما نگرانم اینجا براش امن نیست.. با پایان حرفش خودش را تو بغل تهیونگ انداخت اما ارامشش دوام نشد و با فراخوانده شدنشون توسط نگهبان از اتاق خارج شدن بالاخره اونها به خاطر برده ها اومده بودن و الان زمان دیدنشدن بود ...
در تلاش بود تا گریه بچه تو بغلش را اروم کنه اما نمیتونست تا همون پسر رو مخ اومد کمکش و الان اون بچه اروم بود .. / جیانگ ام × جانگکوک ... میدونی دارن کجا میبرنمون ؟؟ / پیش ارباب ها ..
¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.