پارت ۲۶

372 58 4
                                    

دو ساعت جیمین و تهیونگ اتاق یونگی بودن و در ارامش کامل دور از هیاهوی اطراف خواب بودن  حالا نامجون و یونگی بالای سر پسرانشون نشسته بودن و تنها با ناز کردن موهای پسراشون خودشون را برای لحظه ای به ارامش دعوت میکردن هر دو پدر در فکر بودن یکی به فکر وظیفه سنگینی به پسرک معصومش سپرده اینکه میتونه چقدر بهش اسیب بزنه و اون یکی پدر فکر به اینکه چقدر کاری که داره انجام میده درسته اگر الان پسرا را تو این موقعیت قرار نمیداد شاید در اینده که اونها نبودن پسراشون دچار مشکل میشدن اون موقع واقعا اسیب میدادن نه الان  ...

× بک پس چرا نمیان دو ساعت رفتن هنوز نیومدن بدترررر اینکه اصلا نمیدونم کجا رفتن اون لعنتیا هم اجازه ورود به عمارت و بهمون نمیدن  ...

کوک تمام حرفاش و با عصبانیت و نگرانی به زبون میاورد و باز هم اعصاب چانبک و بهم ریخته بود ...

بالاخره یک ساعت بعد جیم و ته اومدن اما زیاد حال خوشی نداشتن ولی بهتر از قبل بودن سه پسر دیگه هم وقتی حالشون را دیدن چیزی نپرسیدن و در اخر هم با گفتن اینکه از فردا تحقیقات و شروع میکنن هر زوج با به آغوش کشیدن یک دیگه به خواب رفتن این فقط ارامش قبل طوفانی بود که خیلی چیزا را قرار بود تغییر بوده ..

این طوفان باعث تغییر خیلی چیزا بود مثل

جایگزینی نفرت به جای عشق
جایگزینی نفرت به جای دوستی
گیجی و سردگرمی به جای دوستی و محبت
دوراهی بین انتقام و دوستی
و ....
خیلی چیزا دیگه که سرنوشت براشون نوشته بود ....

از اون شب دو هفته گذشته بود و پسرا دنبال شیانگ میگشتن و دو روز پیش سرنخای خوبی پیدا کرده بودن و امروز میرفتن تا از همه چیز با خبر بشت فردی را پیدا کرده بودن که همه چیز را میدونست و با کلی سختی فهمیده بودن بارمن یک بار قدیمی در منطقه خلافکار های شهره گفته بودن که اون مرد زمانی از افراد پارک بوده و الان بهتر هرکسی ازش اطلاعات داره ...

و الان اینجا بودن جایی که تاحالا هیچکدوم حتی پاشون را هم نذاشته بودن

_ اینجا دیگه چه خراب شده ایه
تهیونگ با لحن عصبی ای گفت واقعا دیگه کفری شده بود اون را چه به اینجا بدتر از همه حال جیمین بود که عصبیش کرده بود عصبی که هیچ کاری جز نگرانی از دستش بر نمیومد

هر پنج پسر به سمت یکی از بارمن های اون جای لعنتی رفتن و فهمیدن اون مرد کجاست و در نهایت به سمتش رفتن دیگه وقتش بود که خیلی از حقایق پرده برداری بشه

کوک وقتی نزدیک مرد رسید دستی به پشتش زد و ازش خواست تا باهوش صحبت کنه اما مرد با دیدن اون پنج پسر قوی و ترسناک پا به فرار گذاشت هر کس دیگه ای هم بود اینکار را میکرد و درنهایت پسرا را مجبور کرد دنبالش برن و در کمترین زمان ممکن گیرش بندازن و این بار بدون هیچ رحمی سوار ماشینش کردن تهیونگ که راننده بود به سمت همون سوله ای که شکنجگاه بود با تمام سرعت میروند الان وقت تعلل کردن نبود

penalty Where stories live. Discover now