پارت ۲۴

400 57 2
                                    

بعد گرفتن اخرین اطلاعات لازم به سمت عمارت قو سفید حرکت کردن اولش به خاطر اسم تعجب کردن اگر قو سیاه بود یکم عادی تر بود اما حالا که وارد عمارت شده بودن و اطراف را آنالیز کرده بودن خوب متوجه شده بودن چرا اسمش قوی سفیده اونجا یک تیکه از بهشت بود و تنها سیاهی اونجا اربابان اون عمارت سفید بودن ...

تهیونگ و جیمین دفعه قبل که امده بودن متوجه فضا نشده بودن اصلا دقت نکرده بودن و حالا فقط به تفاوت اونجا با عمارت اصلیشون که امریکا بود فکر میکرد اسم اونجا کاملا مخالف اینجا بود قوسیاه البته که اونجا هم خیلی بزرگتر بود و هم زیباتر البته اون عمارت مثل صاحبانش سیاه بود و تنها اگر روزی کوکی به اونجا میامد تنها سفیدی اونجا میشد ...


با صدای جانگکوک به خودشون اومدن و متوجه شدن به محل ازمون رسیدن .. تا اینجا که امده بودن هیچ کدوم از بادیگاردا یا حتی خدمه را نشناخته بودن و شکی که به پدرانشون در این مورد داشتن داشت کم کم از ۹۹.۹ درصد به ۱۰۰ نزدیک میشد که البته وقتی نامجون و یونگی را دیدن که از ترس اتاق کار نامجون بهشون نگاه میکردن ۹۹.۹ به ۱۰۰ تبدیل شد و یقین پیدا کردن که بازیکنان بازی پدرانشونن و اون دو هم خوب میدونستن که دارن اینطوری تمام ضعفهاشون را از بین میبرن و واقعا شاد بودن از داشتن همچین خانواده و توجهی ...


ولی هیچ کدوم جز اون دو متوجه اربابان اون عمارت که بهشون خیره بودن نشده بود ...
و الان اینجا بودن یکی از شرکت کنندگان این مسابقه برای عمارتی که متعلق به پدرانشون بود خنددار بود ولی هیجان انگیز ...
بالاخره یک اشنا دیدن ...  مشاور که به عنوان نماینده اربابان عمارت اونجا بود و داور اصلی ...


÷ اممم پسرا من یکم استرس دارم اینجا همه یک سری غول ان چطوری باید مبارزه کنیم
این حرف بک استرسی که تو دل بقیه بود را هم شعله ور کرد حتی جیمین و تهیونگ مطمئن بودن این مسابقع واقعیه و مهرهای اصلی اون دو ان که توانایی شون سنجیده بشه بار اولشون نبود و هیچ وقت هم شکست نخورده بودن و این شکست ناپذیریشون یکی از ویژگی هایی بود که دهان به دهان همه میگشت و باعث ترس میشد اما اینبار کمی متفاوت بود اونا به عنوان وی و جی الماس سرخ نبودن بلکه محافظای تازه کار بودن که نباید مهارت زیادی داشته باشن وگرنه شک برانگیزه و قرار نبود همون روز اول هویتشون برملا بشه ...

همه افرادی که مبارزه میکردن اگر پیروز بودن به اتاق مخصوصی میرفتن تا اماده بشن و کسایی هم که میباختن با جونشون مجازات میشدن و همه اینا دست به دست هم داده بود تا ترس بیشتر به جون پسرا بیافته البته به جز ویمین ... ههه این پیشنهاد از اول مال خود اونا بود که به پدرانشون داده بودن و واقعا لذت بخش بود  البته هنوزم هم دیدن اون صحنها براشون پر از لذت بود ...


و بالاخره نوبتشون شد اول از همه چان رفت دوتا میزد یکی میخورد ولی در اخر پیروز شد و بعدش بک خب اون بهتره بود یکی میزد یکی هم میخورد و اون هم پیروز شد و بالاخره کوک شد اون عالی بود جدا از بیبی فیس بودنش که همه حریفا را اولش گول میزد بعد چند مسابقه فقط چند تا ضربه کوچک خورد که زخمهای سطحی بودن البته برخلاف حریفاش که نابود شده بودن در اخر هم جیمین و تهیونگ به ترتیب مسابقه دادن و پیروز شدن بدون کوچکترین جراحتی ....


÷ واااای پسرا ایول شدددد هوررااااا باورم نمیشه
و بعد از شادی پرید بغل چان بعد حدود یک هفته دوری کردن ازش ک خب برق شادی چشمای چان و ندید
× پس چی فکر کردی معلومه ما میتونستیم یاد رفته کی هستیم ...
مشغول صحبت بودن که یکی از محافظا صداشون زد که برن سالنی که مسابقه دادن ...
وقتی رسیدم همه افرادی که قبول شده بودن اونجا بودن و منتظر مشاور که سخنرانی که و زمانی که اوتا رسیدن مشاور شروع کرد و یکسری مسائل و بهشون گفت این موارد برای ویمین عادی بودن بالاخره با این قوانین بزرگ شده بودن البته برای اون دو هیچ قانونی نبود ازادی تمام داشتن ولی خب دلیل نبود قوانین و ندونن ولی الان مجبور به اجرا بودن...

بعد سخنرانی مشاور که قوانین را مثل ورود به کجاها ممنوعه یا چکارایی ممنوعه چطور باید با اربابان عمارت برخورد کنن و کلی مسائل و نکات دیگه به سمت خوابگاهشون که ساختمان پشت عمارت بود حرکت کردن و الان توی اتاقشون بودن و علاوه بر خودشون دو پسر دیگه هم بودن یکی از اونا از همون اول نگاه کثیفش روی کوک بود و ویمین بزور خودشون را کنترل کرده بودن که تکه تکه اش نکنن و حالا که کنار هم بودن واقعا تلاش برای کنترل کردن خودشون خیلی کم بود اما اون یکی پسر اروم تر بود و به نظر صمیمی تر ...

همون پسر ساکت تر بود بالاخره سکوتشون را شکست و خودش را معرفی کرد و باعث شد بقیه هم به تقلید از اون خودشون را معرفی کنن ...

(  کای هستم هم اتاقی جدیدتون و احتمالا دوست اینده تون
_ کیم تهیونگ
+ مین جیمین
ته و جیم خیلی سرد خودشون را معرفی کردن و دست دراز شده جلوشون را بی محل کردن البته چشم غره کوک بخشون فهموند که بعدا کارشون ساخته است
اینبار بک و کوک طرف کای رفتن و خودشون را دوستانه تر معرفی کردن و بعدش چان به نگاه مرگ اور بک اروم خودش و معرفی کرد
در اخر هم اون پسره هیز با گفتن جکسون و زدن پوزخندی این معارفه را به پایان رسوند ...

بعد صحبت طولانی ای که کمی بیشتر با هم اشنا بشن بالاخره نزدیکای صبح تصمیم گرفتن که بخوابن روز بعد روز جالبی خواهد بود دیدار با اربابان اون عمارت و شروع کارشون برای اونها ....









К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.




های گایز ...

برای اولین بار حرفی برای گفتن ندارم پس لذت ببرید و با این پارتهای ملایم خودتون را اماده ماجراهای بعدش کنید  ...

penalty Место, где живут истории. Откройте их для себя