پارت ۴۹

353 62 0
                                    

_مایکل ..
تنها کلمه ای که سکوت اتاق را شکست ..
/شما؟ اینجا؟ 
نمیدونست چه خبره اون دوتا اینجا چکار میکردن از لحظه ورودش اول جیمین را دید که با بالا تنه برهنه روی تخت دراز کشیده و با تلفنش مشغوله و صدای تهیونگ را شنید ..

اون دو نفر در اتاق اربابان جوان عمارت چه میکردن نکنه که اونا ...
نه امکانش نداشت نه نههههه ..
افکارش و کنار زد و نگاهش به جیمینی داد که انگار چند باری صداش زده و اون متوجه نشده ..

/ جیمینا
+ اهه کجایی پسر چندین بار دارم صدات میکنم .. حالت خوبه ؟
با نگرانی پرسید اما تنها اوهوم ساده ای را به عنوان جواب دریافت کرد ..
شرایط واقعا مسخره بود..

فکرکردن بهش هم جالب نبود رفیقت که فکر میکنه تو یه پسر فقیر مثل خودشی یهو وارد اتاقت بشه و بفهمه تو ارباب اون عمارتی ..
اینکه اینطوری نظر پدرات را به خودت جلب کنی تا بیشتر زیر ذره بینشون بری و سختگیر تر بشن و در اخر کسی که به خاطرش این کار هارا انجام دادی با لوازم نظافت وارد اتاقت بشه ...
مسخره است خیلییی ...

میدونست بالاخره یه روزی همه چیز لو میره این یه دوستی ساده بود که زیادی بزرگش کرده بودن از اولم مخالف بود با جیمین اما الان پشیمون نیست نمیشه جلوی اینده را گرفت ..

_  بشینید باید صحبت کنیم ..
خوشحال بود که تهیونگ اوضاع را به دست گرفته خودش تحملش و نداشت این احساساتش بالاخره روزی کاردستش میدادن مطمئن بود ..

با نشستن مایکل روی مبل راحتی نزدیک تخت اون دو هم مقابلش نشستن ..
اینطوری بهتر بود ..
_ نمیخوام مقدمه چینی کنم یا توضیح بیخود بدم میدونم ذهنت پر از سواله پس سوالاتت و بپرس جواب میدم ..

بوسه ارومی به سر جیمین که برای کم کردن استرسش سرش را روی شونه اش گذاشته بود زد و پای چپش را روی پای راست گذاشت اینطوری حس بهتری داشت ..

/ شما کی هستید؟
با تردید پرسید البته خودش هم فهمیده بود اما نمیخواست باور کنه باید حتما از خودشون واقعیت را میشنید ..
_ امم اوکی .. خب تا حالا یه چیزی را متوجه شدی ولی شک داری انگار
_ تهیونگ کیم ام پسر نامجون کیم و جین کیم
با اشاره به جیمین ادامه داد
_ و دوست پسرم جیمین مین پسر یونگی مین و مین جیهوپ
_ ما پسران صاحبان این عمارت ایم ... خب دیگه سوالی نداری ؟
/ چرا من چرا با من دوست شدید
در اخر بغضش شکست و اولین قطره اشک با پایان حرفش رکی صورتش چکید ..
باورش نمیشد که دوستانش بهش دروغ گفتن ..

+ مایک ..
تهیونگ اجازه ادامه دادن بهش نداد
_ مایکل تو دوست ما بودی اینکه کی هستی برای ما مهم نبود اینکه دوست ما بودی برامون مهم بود فکر نکن بهت دروغ گفتیم یا گولت زدیم ..

دیگه طاقت نیاورد از بغل تهیونگ جدا شد و اروم مایکل را بغل کرد تا اروم بشه ..
+ هی پسر چرا گریه میکنی ناراحت میشما
صورت مایکل و با دستاش قاب کرد با لبخند شیرینش مثل همیشه بهش آرامش داد
+ مایکل قرار نیست اینکه ما کی هستیم مانع دوستی ما باشه ما همه انسانیم فقط به خاطر ثروت نمیتونیم همدیگه را مورد قضاوت قرار بدیم و از هم دوری کنیم همم؟ پول قرار نیست واقعیت و ذات ادما را عوض کنه اینطوری هم نکن که ناراحت میشم ..

با لبخند مایکل لبخندی روی صورت خودش هم شکل گرفت و دوباره پسر را به آغوشش دعوت کرد ..

با صدای در متعجب شدن اما تا قبل اینکه بتونن واکنشی نشون بدن در باز شد و جین وارد اتاق شد ..
$ میگم پسرا ...
حرفش را با دیدن صحنه روبه روش خورد این کی بود اینجا میدونست پسرا هیچ وقت کاری به هرزه ها ندارن اما این کی بود ..
اومده بود تا به پسره خبر بده که میخوان به شب گردی خفن برن تا اینطوری از دلشون در بیاره اما حالا با صحنه ای که دید انگار داشت اتش میگرفت این پسر گریون که جیمین بغلش کرده بود و تهیونگ هم کنارش نشسته بود کی بود  ...
لباسا های کهنه و ساده اش که نشان از واقعیت خوبی نبود ..

لعنت به زندگی چرا همیشه جین مچشون را میگرفت این نگاه عصبیش واقعا ترسناک بود و خبرای خوبی پشتش نبود ..
$ توضیح سریع
عصبی غرید و منتظر بهشون نگاه کرد
اب دهنش را به سختی قورت داد تا کمی گلوی خشکش نرم تر بشه برای سخنرانی طولانی که در پیش داشت ..

_ بابایی لطفا
$ لطفا چی تهیونگ چییی دقیقا بگو چییی ..
+ عمو
با عجز نالید که بیشتر جین و عصبی کرد ..

پایان فلش بک ۵ سال قبل

× ووو باورم نمیشه
لبخند ارومی زد با تعریف این خاطره کوک ارومتر شده بود یه جورایی حواسش کلا پرت شده بود ..
× خب ادامش چییی واای بگو چی شد اخرش ..
_ مگه فیلمه که منتظری ببینی اخرش چی میشه ..
مشت ارومی به بازو تهیونگ زد و دلخور لوس نشو ارومی گفت
_ خیلی خب وحشی نشو میگم
_ بابایی که دیدی و احتمالا تا حدی با اخلاقش اشنایی پیدا کردی
× اوعهه نگو اره خیلی ترسناکه وقتی عصبی میشه ..
_ اهم و خب بعد اون ماجرا ما دیگه مایکل و ندیدیم اما میدونیم حالش خوبه بابایی قول داد که بهش صدمه نزه و زندگی خوبی بهش بده ..
× ووو اما درک نمیکنم یه دوستی ساده بود چرا اینقدر حساسیت به خرج دادن
_ هیچ وقت قرار نیست درکش کنی پس ذهنت و درگیر نکن بانی
× ااااا

پایان فلش بک

با یادآوریش دوباره لبخندی زد اون دوتا واقعا بد نبودن





هاااای گایز احوالتون؟؟؟

بالاخره فلش بک و تمام کردم خودش یه فیکس میشد .. 😅

میگم گایز به نظرتون قلمم چقدر نسبت به اول فیک تعییر کرده ؟
اصلا برچه اساسی شما این فیک و برای خوندن انتخاب کردین خودم که پارتا اولا میخونم نا امید میشم 😅😅 ..
اما خیلیی ممنون که بهم این فرصت و دادید 😘😘😘

penalty Where stories live. Discover now