پارت ۳۴

375 60 2
                                    

@بشین راحت باش..

حین عقب کشیدن صندلی با لحن مودبی تشکر کرد و الان درست مقابل ارباب کیم نشسته بود با وجودی سرشار از ترس و استرس که به اخرین درجه ادرنالین رسیده بود بدنش واقعا خنده دار بود ک سرشار از انرژی ای بود که نمیدونست از کجا اومده شایدم به خاطر کوکائینی بود که دور از چشم بک هر چند وقتی یکبار وقتی شجاعت انجام کاری نداشت استفاده میکرد و اینبار یکی از اون دفعاتی بود که نیاز داشت و قبل  اومدن استفاده کرده بود ...

با شنیدن صدای کیم تلاش کرد افکارشو کنار بزنه و تمام حواسش را بده به موقعیتی که الان درش قرار داشت ...

@ خیلی بزرگتر شدی و تغییرات زیادی کردی سه سال خیلی زیاد نیست اما انگار برای تو خیلی طولانی بوده

نامجون بالاخره سکوت را شکست و حمله را آغاز کرد خوب میدونست قرار چکار کنه پس باید قبل شکار شرایط را به خوبی آماده میکرد ...

حرفی برای گفتن نداشت البته داشت اما توان بیانشون را نداشت روحش آسیب دیده بود ک قلبش شکسته بود و حرف درمان برای هیچ کدومشون نبود پس سکوت کرد و با تلخ خندی تایید کرد ...

@ پس فکر کنم خوب بتونی درک کنی تمام این سه سال پسرای من چی کشیدن ..

ههه کیم داشت حتما باهاش شوخی میکرد مگه نه مگه اون دوتا احساسات هم داشتن نه این خیلی مسخره بود و غیر قابل باور درسته این دروغ بود اما چرا کیم شخصا اومده بود تا بهش دروغ بگه ..

برای بار دوم با صدای کیم افکارش را کنار زد و توجهش را به اون داد ...

@ میدونم الان داری فکر میکنی که دروغ میگم اما هیچ دلیلی برای این ندارم و میدونی اصولا کسایی که میترسن دروغ میگن و من چرا باید از تو بترسم پسر جون  ...

تکیه اش را کامل به صندلی داد و تک دکمه بسته کتش را باز کرد و پا چپش را روی راست انداخت و با آرامش دستاش را بهم گره زد و به کوک که پر از استرس بود و تلاش میکرد اروم  باشه نگاهی انداخت از همون لحظه ورودش متوجه شد کوکائین مصرف کرد و خوب این براش خنده دار بود ..

با پوززخندی بعد بررسی دوباره کوک شروع کرد به صحبت ...

@ هممم جئون جوان یک دلیل به من بده ازت بترسم بعد اون موقع مطمئن شو که بهت دروغ میگم در غیر اون صورت حتی  یک درصد هم به خودت حتی حق اینا نده که قضاوتم کنی ..

و دوباره سکوت کرد تا اینبار تاثیر حرفاش را روی اون پسر جوان ببینه  ...

حرفای کیم به نظرش کاملا درست بودن اما دلیل این حرفاش را متوجه نشد وحالا که کوکائین  داشت کاملا اثرش را نشان میداد اون ترس و استرسش نتونست جلوی کنجکاویش را بگیره ..

× دلیل حرفاتون را متوجه نمیشم  اون دوتا سه سال پیش راه خودشون را انتخاب کردن و من انتخاب اونها نبودم پس چرا باید درموردشون کنجکاو باشم یا برام مهم باشه ؟؟؟

penalty Where stories live. Discover now