پارت ۲۷

373 59 2
                                    

+ هههههه ... بابا شوخی قشنگی نیست چان
جیمین هنوز باور نکرده بود که چان پسر عموشه حتی با اینکه عموش ناپدری چان بود اما بازم براش پدری کرده بود درصورتی که داشتن پدر واقعی را از جیمین گرفته بود با طمعش اما با پایان حرفش و ندیدن ریکشنی از چان دیگه همه چی براش تمام شد وقتش بود بشه جی همون الماس سرخ مین ...

کوک و بک تنها کسایی بودن توی اون جمع که از هیچ چیز خبر نداشتن چان هم درست نمیدونست قضیه چیه و چرا دنبال پدرش ان اما میدونست همه اینا زیرسر کیه ارباب کیم و مین اونا از اول قطعا همه چیز و میدونستن که با خانواده اش تهدیدش میکردن ...

اما لعنتی دلیل عصبانیت جیمین را نمیدوست جیمین چه ارتباطی با پدرش داشت ...

جیمین که دیگه نمیتونست خودش را کنترل کنه بالاخره به سمت چان حمله کرد ..
اسلحه ای را که هدیه پدرش بود و همیشه همراه داشت را سمت چانیول گرفت اون اسلحه همیشه همراهش بود تا زمانی که عمو عوضیش را بکشه و الان پسر عموش جلوش بود ..

با پیچیدن صدای وحشناک شلیک جیمین در سوله همه به خودشون اومدن
+ پارک چانیول ادرس خونتون را بده وگرنه مثل دفعه قبل بخاطر دوستی ای که داشتیم خطا نمیزنم یکبار ازت گذاشتم و دوستمون تموم شد حال زود ادرس را بده ..

چانیول هنوز هم گیج بود و نمیفهمید داره چه اتفاقی میافته اول از همه که اون مرد گفت که شیانگ همون دوهان پدرشه بعدم که دوستش مین جیمین همون پسر مهربون و دوستداشتنی بهش شلیک کرد و در اخرم گفت دوستیشون تمامه..
اینجا دقیقا داشت چه اتفاقی میافتاد ..
اما زیاد فرصت تحلیل نداشت و با دستور جیمین به صندلی ای که چند دقیقه قبل مرد را روی اون سلاخی کرده بودن بسته شد و بازم جیمین همون سوال تکراری را پرسید ادرس پدرت ...

جیمین ادم صبوری نبود وقتی دید چان حرفی نمیزنه با سهون تماس گرفت و ازش خواست عمو و زن عمو عزیزش را بیارن اونجا خیلی کارا با اون خانواده داشت ...

+ چان دوست عزیزم میدونستی قراره به زودی فامیل بشیم ... اههه چان عزیزم حتی نمیدونی چه برنامه هایی دارم تو این مدت باید شناخته باشیم مگه نه پارک ...

و بعد مشتی به صورت چان زد اینقدر محکم بود که بینیش بشکنه و فریاد چان اونجا را بگیره ..
کوک و بک هنوز هم متوجه موقعیت نبودن چرا یهو همه چیز تغییر کرد مگه پدر چان کی بود بک که زودتر به خودش اومد فورا به سمت جیمین رفت تا کنترلش کنه و کوک هم سمت تهیونگ رفت که گوشه ای ایستاده بود و بیخیال به صحنه نگاه میکرد انگار یک روزمرگی ساده است براش ..

× ته خواهش میکنم جلو جیمین را بگیر خواهش میکنم ته الان میکشتش ...
با زاری دست تهیونگ گرفته بود و به سختی بغضش را قورت داد ..
_ هیسسس کوک دخالت نکن این موضوع هیچ ربطی بهت نداره ..
و بوسه ای به موهای کوک زد و بغلش کرد و همراه خودش به سمت مبلها بردش و در اخر کنار پدرش نشست و آغوشش را برای کوک محکم تر کرد..

penalty Where stories live. Discover now