پارت ۸

563 92 2
                                    

بوسه ای روی لبای پسری که در آغوشش بود زد و بهنوازشش موهاش ادامه داد
_جیمینی من چقدر خوب شدی بهتر ما همراه بقیه نریم هممم نظرت چیه؟ خیلی وقته تنها نبودیم بیبی سک.سیم
+اخی دلت تنگ شده اما متاسفم روی تفریح امشب حساب باز کردم ددی جونم

دور تر از اونا پسری داشت با نگاهش ذوبشون میکرد و دلخور بود از سرنوشتش که اینقدر باهاش بدی کرده چرا زودتر باهاشون اشنا نشده بود اون هر دوتاشون را میخواست کارش سخت بود اما اون میخواست مثل همخ خواستن هاش و درنهایت رسیدن ها بله قطعا قرار بود یک روزی طعم لبای اونا را بچشه زمان مهم نبود مهم رسیدن بود کمتر از دوماه دیگه آموزش هاشون تمام میشد اما استاد گفته بود تازه از اون زمانه که کارشون شروع میشه پس نگران زمان نبود ...

فلش بک
/یک جوری اینجا خودتون را ولو کردید که انگار ساعت ها ازتون کار کشیدم احمق فوقش چند ساعت بود دیگه این همه نفس نفس زدن نداره که زود خودتون را جمع و جور کنید تا دو ساعت دیگه میدان تیر باشید نمیخوام شاگردام از اخر اول باشن پس زودتر آماده بشید
پسرا با چشم های بسته وقتی دیگه جونی بعد ساعتها تمرینو مبارزه نداشتن بایک سر تکن دادن ساده جواب استاد را دادن ...
_+×= بکککککککککککککککک
÷خیلی خب لعنتیا الان ..
بک با خستگی چشماش را باز کرد و دنبال خوراکیا رفت در راهم خودش را مودد عنایت تمام فحش هایی که بلد بود قرار داد که لعنتی چرا این مسئیولیت را قبول کرده اخه اون موقع مگه عقل نداشته ...
÷جنازه های محترم گمشید بیاید اینجا یک چیزی کوفت کنید تا مجبور نشدم گزارش سردخانه را مبنی بر جون دادنتون در اثر گرسنگی دستکاری نکردم و حوصله دردسر ندارم ...
_ خودم یک روزی درکمال سرخوشی در اوج جوونی جونت و میگیرم بک مطمئین باش
_ پاشو عشقم بیا بریم یکم استراحت کن عزیزم
با بوسه آرومی بر موهای موچیش دستش و گرفت و کمک کرد راحت بلند بشه و حرکت کنه
البته بگذریم که هر بار حالت جیمین به خاطر تمرینات زیاد بد میشد میخواست همونجا قید همه چیز را بزنه و اون استاد احمق را تکه تکه کنه اخه جای جیمین اینجا نیست که درسته اونا از بچگی تمرین کردن و الان بهترین اند واقعا سطح مهارتشون بالا تر از اون استاد احمقه اونا با یک اشاره همه را فاک میدن اما لعنت به اینکه باید نقش بازی کنن ....
حتی همون بچگیشون هم درسته سخت تعلیم میدین اما اینقدر سختی نمیکشیدن خانوادشون مراعاتشون را میکردن هیچ استادی حق نداشت بهشون اسیب بزنه یا بیش از اندازه بهشون سخت بگیره خوب یادشه که عمو یونگی چطوری ان استاد شمشیر زنی احمقشون را به خاطر اینکه دست جیمین زخم کرده بود و بهش سخت گرفته بود تا جایی که بیهوش شده بود رو چطور مجازات کرد هنوز فریاد های اون مرد کع درخواست کمک میکرد را میتونست باد بیاره اما پس الان خانواده عزیزشون کجا بودن .... هوووففف

۴ ساعت بعد ...
حالا همه دور هم جمع شده بودن و داشتن در ساکت ترین حالتی که تا به حال در خودشون دیده بودن خوراکی هاشون را میخوردن ....

×کنار هم باشید کنار هم باشید مسخرمون کرده همش همین را تکرار میکنه شما قرارهدر آینده باهم جهان را تکان دهید ایششش انگار نمیفهه ماهم ادمیم
بالاخره صدای خنده جمع از ادای های جانگکوک بلند شد که چطور ادا استادشون رادر میاورد...

+ما که اینجا کارگر نیستیم لعنتیا دو ماهه خوش نگذروندم امروزم خیلی خسته ام میخوام خودم را خالی کنم کی پایه است ....

همه تایید کردن
+خب حالا که همه موافق ان پیشنهاد بدید کجا بریم اگر به تفاهم نرسید دست تهیونگم و میگیرم میرم گفته باشم حال و حوصله بحث ندارم ...
×اممم من یک پیشنهاد دارم خواهرم بارمنه یک بار شیکه که مال پولداراست نظرتون چیه ...

پایان فلش بک

و حالا همه در حال اماده شدن بودن تا یک شب توپ برای رقم بزنن ...

penalty Donde viven las historias. Descúbrelo ahora