پارت ۲۵

383 58 5
                                    

دو هفته از ورودشون به اون عمارت گذشته بود و خیلی کارها کردن بودن که کوک و چان و بک حتی توی کابوس هاشونم اونا را نمیدیدن اینقدر وحشتناک بودن خیلی وقتها حتی تا چند ساعت نمیتونستن صحبت کنن و شک عصبی بهشون وارد میشد اما برخلاف اون سه تهیونگ و جیمین به شدت لذت میبردن خیلی وقت بود از سرگرمی هاشون دور بودن و الان داشتن خودشون را خالی میکردن و نهایت لذت را میبردن و کوک به وضوح شاهد تغییر رفتار دوست پسراش بود  ...

و یک اتفاق مهمی کهتو این دو هفته افتاد این بود که چان یک شب وقتی مست بودن از بک حقایقی را شنید که دیوونه اش کردن بک که خیلی بد مست بود  چیزایی  را گفت که نباید میگفت اینکه گفته بود حالم از جاسوس عوضی ای مثل تو بهم میخوره یا اینکه قبل بیهوش شدنش گفت از اخرین فرصتت استفاده کن واقعا چان را درگیر کرده بود و در نتیجه همه تصمیم بر این گرفته بود به ارباب مین بگه که دیگه جاسوسی نمیکنه و این کار را کرد و در کمال تعجب ارباب مین به راحتی قبول کرده بود و فقط وقتی داشت از اتاق مین خارج میشد بهش گفته بود که پشیمون میشه و تمام ...

و الان بعد دو هفته به دستور ارباب در اتاقش حضور داشتن تا ماموریت جدید را بگیرن..
● خب شما در این مدت کوتاه به خوبی خودتون را ثابت کردید پس حالا وقتشه ماموریتی بهتون بدم که خیلی مهمه و اگر به درستی انجامش بدید زندگیتون تغییر میکنه البته باید انجامش بدید
یونگی با همون نگاه سردش داشت انالیزشون میکرد و با دیدن سکوتشون تصمیم گرفت ادامه بده  بالاخره این اتفاق قرار بود یک زمانی بیافته پس چه بهتر از الان

● میخوام دنبال مردی به اسم پارک شیانگ بگردید تمام اطلاعاتش را میخوام حتی ممکنه اسمش را عوض کرده باشه ..

جیمین با شنیدن این اسم عرق سرد روی ستون فقرتاش را حس کرد این یعنی چی باباش داشت شوخی میکرد مگه نه اون ازش میخواست قاتل خانواده اش را پیدا کنه اصلا مگه باباش نمیدونست اون کجاست پس چرا اونا تو این موقعیت قرار میداد ..

تهیونگ که کاملا متوجه حال جیمین بود دیگه به صحبتا یونگی توجه نکرد و همه توجه اش را به جیمین داد واقعا نگرانش بود چرا عمو یونگش این کار را کرده بود باید حتما باهاش صحبت میکرد حتی متوجه نشدن کی صحبت های یونگی تمام شد فقط با کشیده شدنشون توسط کوک همراهش بیرون رفتن و یونگی با نگاه نگران بدرقشون کرد و برای بار هزارم به نامجون به خاطر این نقشهاش لعنت فرستاد که چرا الان نمیتونست موچیش و بغل کنه و یا بدتر چرا دلیل ناراحتی موچیش باشه ..

پسرا به خوبی بعد خروج از اتاق رئیسشون متوجه تغییر حال و رفتار جیمین و تهیونگ شده بودن به خصوص جیمین که انگار مرده متحرک لعنتی بود ..
کوک دیگه واقعا تحمل سکوت را نداشت حال خراب اونا براش مثلسم بود داشت درونش را نابود میکرد ..
× جیمینا حالت خوبه


penalty Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum