پارت ۱۸

481 75 27
                                    

شب وقتی برگشته بودن نامجون دستور داده بود برای پسرا یک ماشین معمولی اماده کنن الانم بعد دو ساعت استراحت و خداحافظی با پدراشون تو جاده بودن تا قبل ۹ پایگاه باشن و الان ۶ صبح بود و تقریبا ۱ ساعت دیگه میرسیدن ...
+ ته الان باید بهشون چی بگیم اگر اینقدر نگرانمون شدن ؟
_ یه جوری جمعش میکنیم مثلا میگیم این خونه عمو من بودیم و اون بادیگارده هم چون بدون کارت وارد شدیم متوجه شده و بیرونمون کرده ماهم شارژ گوشیمون تموم شده بود
+ اهاااان اونوقت خونه عمو جنابعالی برق نداره جناب کیم
_ خونه عمو من که خونه پد شماست جناب مین ولی خب شارژمون همراهمون نبود ماهم بیخیال شدیم همین
دوباره ماشین در سکوت فرو رفت و هردو غرق افکارشون شدن تا جیمین با قیافه گیجی سوالی که ذهنش و مشغول کرده بود پرسید ..
+ میگم تهیونگا لیسا و جنی به نظرت چیزی به کوک نگفتن ...
تهیونگ اخرین دوراهی را که کمتر نیم ساعت تا پایگاه داشت را به سمت چپ چرخید ...
_ نمیگن من به پدرامون اعتماد دارم به این زودی هویتمون را لو نمیدن در ضمن حتی اگر بگن هیچکس که هویت واقعیمون را نمیدونه فوقش به عنوان پسران چندتا ادم پولدار میشناسنمون همین ..
+ امیدوارم ...
با پایان مکالموشون بالاخره رسیدن بعد نشون دادن کارتاشون و گرفتن اجازه ورود به سمت خوابگاهشون حرکت کردن از نگهبان اجازه گرفته بودن با ماشینشون تااونجا برن و همونجا پارکش کنن ..
وسیله ای همراه نداشتن پس بعد پارک کردن ماشین به سمت اتاقشون رفتن ...

= کووووووووککککک
بک فریاد زیاد تا بالاخره حواس کوک را جمع کرد و از هپروت درش اورد
کوک هم با گیجی نگاهی بین چان و بک ردو بدل کرد و وقتی دهنش را باز کرد تا حرفی بزنه در اتاقشون باز شد و نگاه اون سه سمت در رفت و زوجی را دیدن که دست هم را گرفتن و وارد شدن ...
حالا به جز کوک دهن چانبک هم باز مونده بود و به اون دو نگاه میکردن ...
ته و جیم که قیافه اون سه را دیدن طاقت نیاوردن و با صدا بلندی شروع به خندیدن کردن ...
کوک با صدا خنده اونا اولین نفر به خودش امد بدون معطلی به سمتشون هجوم برد که اگر هوشیاری چان نبود ک سریع وارد عمل نمیشد و ازپشت محکم گیرش نمینداخت معلوم نبود چخ اتفاقی میافتاد و چند تا تلافات میدادن ...
× میکشمتتتتتتتتتون معلوم هست کجا بودین میدونید چقدرررر نگرانتون شدم هاااااان
کوک همینطور که تو حصار دستای چان درحال تقلا بود هر کلمه را بلند تر از بعدی فریاد میزد..

نیم ساعت بعد هر پنج نفر بعد کلی سرو صدا الان در ارامش کنار هم نشسته اند البته جدا از کوک که با دست بند به تخت به بند کشیده بودنش

÷ نمیخواید توضیح بدید که کجا بودید ؟؟؟
بالاخره بک سکوت را شکست و سوالی که ای چند روز آرامششون را بهم زده بود پرسید

قطعا جیمین توضیح نمیداد اصلا هنوزم کامل به صورت کوک نگاه نکرده بود به خاطر خواهرش عذاب وجدان داشت البته این برای جی الماس خونی مین عجیب بود ولی خب دیگه اون دوستش بود ...
_ خونه عمو من اونشب وقتی بادیگارد به خاطر فهمیدن اینکه چطوری وارد شده بودیم بیرونمون کرد ماهم شارژ گوشیمون تموم شدع بود و تنها جایی که می شناختیم خونه عمو من بود پس رفتیم اونجا همین این یک روز اینقدر هم جای نگرانی نداشت ...
و همینجا بحث و جمع کرد ...

یک ماه بعد ...

/خب پسرا بالاخره دوره اموزشیتون تمام شد و با شما با نمرات بالا مثل همیشه اول بودید پس از الان به بعد به صورت رسمی جز ما هستید و اولین ماموریتتون را بهتوت میسپارم میدونم موفق میشید ... اما قبلش باید یکسری مسائل را باید درمورد شغلتون بدونید اما الان نه بعد پایان ماموریتتون فقط تا همین حد بدونید که قراره جاسوس باشید در عین حال یک مامور ویژه و کلی نقش های دیگه که درنهایتش گیرانداختن متهم هاست حالا هم همتون تا یک ساعت دیگه اماده باشید میام دنبالتون ...
و پسرا رفتن یگم هیجان امروز بالاخره فارغ التحصیل شدن تو این یک ماه کلی سختی کشیدن امتحان و ... البته تهیونگ و جیمین با پدراشون کم و کسری در ارتباط بودن اما هنوز به دیدن جنی نرفتن و قرار بود امشب برن ..
تو این یک مه جیمین و تهیونگ متوجه حس های عجیبشون نسبت به کوک شدن اما نمیخواستن قبولش کنن داشتن یک رابطه سه نفره راحت نبود مسئولیت زیادی داشت و همینطور اونا قرار بود دشمن هم باشن و قطعا روزی تهیونگ قرار بود به عنوان یک باند که قدرت مطلقه دستور مرگ کوک را بده اما این خوب نبود ...

بعد یک ساعت همه آماده بودن و منتظر استادشون که اولین ماموریتشون را بگه ...
/ خیلی خب شروع میکنم
و اولین عکس را به دیوار پین کرد
/ جئون جانگوو همراه همسرش
و عکس دوم را پین کرد و ادامه داد
/ خب داشتم میگفتم و همراه همسرش جئون لیا ریاست یک شرکت کوچک را برعهده دارن تقریبا سطح بالا
و جانگکوک اینجا بود که دیگه هیچی نفهمید اونا پدر و مادرش بودن ...







های گایز ...
هههه یک درصد فکر کنید از دست من خلاص شدید و من اپ نمیکردم😏 ...

هههه یک درصد فکر کنید از دست من خلاص شدید و من اپ نمیکردم😏

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
penalty Where stories live. Discover now