پارت ۴۳

370 62 13
                                    

× ارباب ها؟؟
با گیجی پرسید یعنی داشت میرفت پیش ویمین وگرنه کارش ساخته بود
/ درسته
با پایان حرف جیانگ سکوتی به وجود اومد که تنها شکننده ان بین این راه های ترسناک هق هق های پسرک در آغوشش بود ..

€ صبر کنید
با صدا نگهبان هر ۳۰ نفر ایستادند و نگاه منتظرشون را بهش دادن
€ کوچکترین فقططططط کوچکترین خطایی ازتون سر بزنه باید با زندگیتون وداع کنید .. حرکت کنید ..

محافظ احمق با حرفاش به تن تک تک اون برده ها لرز انداخته بود حتی جیانگ دیگه چه برسه به کودک در آغوشش ...

وارد سالن بزرگی شدن و مجبورشون کردن که زانو بزنن خیلی ها لباس  هاشون پاره شده بود  و بچها فقط درد میکشیدن و گریه میکردن ..

وقتی در چند صف مرتبشون کردن خودش و جیانگ و پسر کوچولو در اخرین ردیف قرار گرفتند ..‌
چرا امروز اینقدر بدشانسی میاورد ...

با نزدیک شدن به سالن به خوبس  میتونستن صدای گریه برده ها را بشنون اما اون دو الان فقط نگران کوکی خودشون بودن شاید بهش سخت میگفتن اما هنوزم با تمام وجود عاشقش بودن و هر لحظه در حال برنامه ریزی یک سورپریز بزرگ برای پسرک دلنازکشون ...

با ورودشون به سالن برده هایی را دیدن که در صف های منظم زانو زده بودن با سرهای پایین ...

همیشه تک تک برده ها برسی میکرد ولی الات حوصله اش را نداشت با جیمین دو ردیف اول را برسی کردن و زمانی که راضی از محموله بودن و میخواستن برن صدایی مانعشون شد ..‌

با دیدن ویمین نور امیدی در دلش شکوفه زد اما با دیدن اینکه بعد برسی دو ردید میخوان برن ناامید شد اگر الان کاری نمیکرد قطعا بعدا نمیتونست ..

× تهیونگااااااا جیمیناااااا
بعد از فریادش محافظ پشت سرش محکم تکو دهنش کوبید و زمین خورد و اینبار محافظ احمق لگدش را راهی شکمش کرد
€ احمق احمق میکشمت

قطعا صدایی که شنیده بودن متعلق به پسرکشون بود ..
با برگشتنشون به سمت صدا حالا صدای فریاد های یک پسر دیگه را هم میشنیدن که التماس میکرد بسه و صدای گریهای یک بچه ..

اما جیمین تحمل نکرد و جلو تر رفت و تهیونگم همراهش برد مطمئن بود صدای کوک را شنیده...

با دیدن صحنه روبه روشون خون توی رگاشون یخ بست اون احمق داشت به پسرک اونا اینطوری لگد میزد...

_ کافیه
با مشتی که به محافظ زد به عقب پرتش کرد و به جکسون گفت به عمارت ببرتش ..
اما جیمین گیج بود چطور این پسر اش و لاش کوکی سرحال اونا بود ...
_ جیمین باید کمکش کنیم
با صدا ته به خودش اومد و سمتش رفت

هنوز هوشیار بود شاید خیلی ضربه خورده بود اما هوشیار  بود و متوجه اطراف بود و با گرفته شدن دستش توسط تهیونگ به چهره نگرانش نگاه کرد ..

و با صدایی که به سختی به گوش میرسید کنار گوشش گفت که جیانگ و اون کوچولو هم بیاره ..

_ هیسس اروم عزیزم باشه
و به جکسون دستور داد که اونا را بیاره


وقتی چشماش را باز کرد اصلا به یاد نداشت که چه اتفاقی افتاده جایی هم که بود اصلا اشنا نبود اما با دیدن جیمین که کنار به خواب رفته و تهیونگ کمی دورتر تازه داشت به یاد میاورد چه اتفاقاتی افتاده...

با حس تکون خوردن های کنارش چشماش را باز کرد و با صحنه ای روبه رو شد که چهار ساعت منتظرش بود ...

+ هیس اروم باش تکون نخور ..
+ بهتری عزیزم؟؟؟

با نشنیدن جوابی ترس وجودش را گرفت نکنه اتفاقی براش افتاده بود ..
با فشوردن زنگ کنار تخت فورا پزشک را خبر کرد

+ کوک عزیزم صدام را میشنوی؟
حالا تهیونگ هم بیدار شده بود و کنار تخت ایستاده بود خیلی نگران نبود ضرباتی که خورده بود سطحی بودن و خطری نداشتن ...

با ورود دکتر از پسر دور شدن ..
بعد معاینه دکتر بهشون اطمینان داد حالش خوبه و فقط شک بهش وارد شده و نیاز به استراحت داره ..

دست کوک را گرفته بود و هنوز باور نداشت که دست معشوقه اش در دستانشه ..

+ کوک لطفا عزیزم یه چیزی بگو
× اینجا کجاست
تنها کلماتی که از دهانش خارج شدن
_ اینجا اتاق ماست از این به بعد اینجا میمونی...

بدون توجه به تهیونگ دوباره چشمانش را بست واقعا نیاز به استراحت داشت  ...

بدون توجه به تهیونگ دوباره چشمانش را بست واقعا نیاز به استراحت داشت 

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


هاااای گایز ...

اینبار عجی مبل خوشگلی 😢😭😭

گایز من اگر زود بع زود اپ کنم پارتا کوتاه میشن
حالا چکار کنم پارت کوتاه  اما زود به زود اپ کنم یا پارت بلند و هفته ای یک فوقش دوبار ؟؟؟؟

penalty Where stories live. Discover now